با نیروهای جوان در زندان بهترین برخوردها را داشت. به من می‌گفت که ما امشب کل زندانی‌ها را می‌بریم حسینیه. در اوین حسینیه‌ای داشتیم که حدود چهارهزار نفر جا می‌گرفت. حدود هزارو‌پانصد نفر زن و باقی مرد[ها] را به آنجا می‌بردیم. ایشان در گوشه‌ای میزی می‌گذاشت و می‌گفت: «من امشب دادستان نیستم، بلکه با شما رفیق هستم. بیایید حرف‌هایتان را بزنید. هر مطلبی دارید بگویید. حتی اگر به دادستان هم اهانت بکنید اشکال ندارد؛ چون من امشب لاجوردی هستم.» بعد می‌گفت یک صندلی و بلندگو هم بگذارند آن طرف سالن و می‌گفت: «بروید حرف‌هایتان را بزنید، من جواب می‌دهم.» خدا می‌داند که این برخورد پدرانه و مهربان و شیرین، چه تأثیر عجیبی روی جوان‌ها می‌گذاشت؛ یعنی کسانی که شاید حتی شش ماه می‌شد که کوچک‌ترین اطلاعاتی نداده بودند، فردای آن شب می‌آمدند و با کمال رضایت اطلاعات خود را می‌دادند. این‌ها صبح و بعدازظهر می‌خوابیدند و عصرها بیدار می‌شدند تا بعد از نصف‌شب در جلسه حاضر باشند و استفاده کنند. سید از آن‌ها می‌پرسید خسته نیستید؟ و بعد که مطمئن می‌شد استراحت کرده‌اند، گاهی تا [ساعت] ۲ بعد از نیمه‌شب با آن‌ها صحبت می‌کرد. برنامه می‌گذاشت و آن‌ها را به گردش و نماز‌جمعه می‌برد.

احمد قدیریان، معاون اجرایی وقت دادستانی انقلاب