*فصل پنجم: شکست حصر آبادان*

منحنی کمال
خانم جوشی می‌گوید باوجود شرایط جنگی، تمام بچه‌ها به امور معنوی خود می‌رسیدند و برای خودسازی خود تلاش می‌کردند و در یک دفترچه عملکرد خود را به‌صورت یک منحنی درمی‌آوردند.

 

افطار در تنهایی
خانم جوشی از دلتنگی‌های بچه‌ها بعد از افطار می‌گوید که هر کدامشان در کناری می‌نشستند و گریه می‌کردند و از شرایط سخت و روحیۀ آسیب پذیرشان در آن زمان می‌گوید.

 

مادر بچه‌ها
تمام خواهرها جوان بودند و زیر هجده‌سال و خانم جوشی چون از لحاظ سنی بزرگتر از باقی خواهرها بود و مسئولیت داشت، احساس مادری نسبت به آن‌ها داشت.
او از منیژه دیدار، یک نوجوان ۱۳ساله نام می‌برد که در گروهشان بود و دوبار مجروح شد.

 

خواستگاری در جنگ
او از ازدواج‌های ساده در آن زمان می‌گوید.
منیژه دیدار در سن ۱۵سالگی با پسرِ آشپز بیمارستان ازداوج می‌کند.
خانم جوشی می‌گوید در آن شرایط جنگی که دلتنگی و تنهایی زیاد بود، این احساسات راحت بین افراد به‌وجود می‌آمد ولی همیشه خواهرها روابط خود را کنترل می‌کردند و بسیار رعایت می‌کردند به‌طوریکه راوی می‌گوید اگر برادری می‌خواست به ‌من که ریش‌سفیدشان بودم، از یکی از خواهران نظر بخواد، به‌ چهره او را نمی‌شناخت و از روی رنگِ کفش نشانی می‌داد‌.

 

ما و میدان‌های مین
در آن شرایط همه خواستار آزادی آبادان بودند. خانم جوشی تعریف می‌کند هروقت از سپاه می‌پرسیدند که چرا عملیاتی انجام نمی‌شود، راست یا دروغ می‌گفتند فلان منطقه مین‌گذاری شده؛ به‌خاطر همین خانم‌های ذخیرۀ سپاه اصرار داشتند که در این مناطق مین‌گذاری شده عملیات انتحاری انجام بدهند که در آخر با مشورت با حاج‌آقا جمی، امام جمعۀ وقت آبادان و تبیین موضوع توسط ایشان، موضوع ختم‌ به‌خیر شد.

 

باز خواب
خانم جوشی از ارتباط خواهرها با حاج‌آقا جمی برای موضوعات مختلف مثل تعبیر‌خواب یا استخاره و حتی مسائل شرعی می‌گوید. در ادامه او می‌گوید که در زمان حصر آبادان خیلی‌ها موافق ماندن خانم‌ها در آبادان و خیلی‌ها مخالف آن بودند. در نهایت حاج‌آقا جمی که خود موافق بود، تکلیف را از دفتر امام می‌پرسد که در نهایت فرمودۀ امام: «کار کردن در آبادان اجر شهادت دارد» حجت را برهمگی تمام می‌کند.

 

التماس برای ماندن
خانم جوشی از استقبال و حتی التماس خواهرها برای ماندن در آبادان در زمان حصر آن می‌گوید.

 

حصر باید شکسته‌ شود
راوی می‌گوید امام دستور داد که حصر آبادان باید شکسته بشود. او می‌گوید در آن زمان همه ولایی بودند و منتظر بودند تا کلامی از امام بشنوند تا روحیۀ تازه‌ای برای انجام کار بگیرند.

 

تیپ گرگان، تیپ قوچان
خانم جوشی از کم‌کاری‌ها و خیانت‌های رئیس‌جمهور وقت، آقای بنی‌صدر می‌گوید. او به این موضوع اشاره می‌کند که بنی‌صدر هیچ نیرویی به جبهۀ آبادان نمی‌فرستاده و حاضر نمی‌شد با فرماندهان سپاه جلسه بگذارد ولی با فرماندهان گروهک‌های مختلف جلسه می‌گذاشت و همین‌طور اجازۀ کاری به  ارتش را هم نمی‌داد. خانم جوشی می‌گوید هروقت از بنی‌صدر نیرو می‌خواستند می‌گفت تیپ قوچان و تیپ گرگان در راه است. و این ضرب‌المثلی شده بود بین خواهرها. او از عزل بنی‌صدر توسط امام می‌گوید که همگی بسیار خوشحال شده بودند.

 

راهپیمایی خودجوش
راوی به خاطرۀ شهادت شهید بهشتی و خبر آن اشاره می‌کند که همگی متأثر و ناراحت بودند و کل افراد حاضر در شهر، خودجوش به راهپیمایی زیر توپ و خمپاره پرداختند.

 

تپه‌های مدن
او می‌گوید بعد از عزل بنی‌صدر، سپاه و ارتش برای اولین بار باهم جلسه‌ای مبنی بر انجام عملیات مشترک گذاشتند. راوی می‌گوید گویا خبرها از روزنه‌ای درز می‌کرد و این بعضی وقت‌ها به ضررمان بود. به‌خاطر همین، خواهرها خبرها را جور دیگری می‌گفتند. مثلاً اگر قرار بود از تپه‌های مدن عملیات بشود، می‌گفتند قرار است از شرق کارون عملیات بشود.

 

محاصره شکسته شد
راوی از ۵ مهر۶۰ و عملیات مشترک سپاه و ارتش برای شکست محاصرۀ آبادان می‌گوید که عملیات بسیار سری انجام شده بود و هیچ‌کس خبری نداشت. از ساعت ۱نصفِ‌شب برایشان مجروحان عراقی می‌آوردند و در نهایت در عملیات پیروز شدند و توانستند حصر را بشکنند. او از خوشحالی مردم وقتی به ایستگاه۷ می‌رسیدند می‌گوید.

 

پرواز جهان‌آرا
خانم جوشی از شهادت شهید جهان‌آرا می‌گوید و از خاطراتی که از شهید داشت؛ زیرا خانم جوشی با شهید جهان‌آرا جلسات متعددی می‌رفتند. او می‌گوید شهادت شهید جهان‌آرا برای همگی به‌خصوص خواهران خرمشهر بسیار سخت بود و انگار عزای عمومی بود.

 

مجروح  عراقی در بیمارستان
بعد از عملیات شکست حصر آبادان، مجروحان عراقی زیادی را به بیمارستان می‌آوردند و یک بخش جدایی را به آن‌ها اختصاص دادند. یکی از این مجروحان گویا از افسران رده‌بالا بوده و خواهران سعی می‌کردند با او ارتباط بگیرند وتخلیۀ اطلاعاتی انجام دهند و این اطلاعات را به سپاه بدهند که تقربیاً هفته‌ای یک‌بار این اطلاعات به صورت شفاهاً گفته می‌شد. خانم جوشی می‌گوید این افسر بعثی باور نمی‌کرد که در آبادان است و می‌گفت که آبادان را خیلی کوبیدند. او می‌گفت عراقی‌ها از مقاومت مردم در آبادان می‌ترسیدند.

 

تنها با عراقی‌ها
در بخش ۱۵ عراقی‌هایی را که وضعیت بهتری داشتند نگه‌داری می‌کردند. برای پرستاری از آن‌ها دونفر از خواهرها به آن‌جا می‌روند که برق می‌رود. این در حالی است که پنجره‌ها را هم پوشانده بودند و نوری به داخل اتاق نمی‌آمد. خانم جوشی خاطرۀ ترس آن دو خواهر را می‌گوید.

 

همه نوع اسیر داشتیم
خانم جوشی می‌گوید هم اسیر بعثی داشتند که اکراه داشت پرستاران از او مراقبت کنند و هم اسیر شیعه که به‌زور از خانه‌اش او را به جنگ آورده بودند و خاطراتی از یک افسر بعثی و یک اسیر که در نماز صبح متحول شد می‌گوید.

 

من شیعه هستم
راوی از خاطرۀ یک اسیر شیعه تعریف می‌کند که هربار موقع اعزام به تهران حالش بد می‌شد. وقتی خانم جوشی پی‌گیر می‌شود، متوجه می‌شود که او عاشق یکی از خواهرانی که عربی بلد هست شده و سرمش را دستکاری می‌کند.

 

بیمارستانی پر از مجروح
خانم جوشی از مجروحان بیمارستان می‌گوید. از فرمانده‌ای که تمام سخنرانی شب حمله‌اش را در حالت کما می‌گفت و از شهیدی که با لبخند شهید شد. او می‌گوید آن‌جا (بیمارستان) مرگ و زندگی لحظه‌ای بود. خانم جوشی می‌گوید: با مجروح‌ها خیلی ارتباط داشتیم. بعضی از مجروح‌ها که خوب می‌شدند و می‌رفتند، یا نامه می‌نوشتند به آدرس بیمارستان یا می‌آمدند بهمان سرمی‌زدند.

 

جیغ پشت تلفن
در بیمارستان یک تلفن بیشتر نبود و آن‌ها مسئول بودند به خانوادۀ رزمنده‌ها تلفن بزنند و خبر بدهند. خانم جوشی تعریف می‌کند که شهرکی به نام شهرک جراحی بوده، وقتی خانوادۀ یکی از رزمندگان تماس می‌گیرد، خانم جوشی می‌گوید رفته جراحی و آن طرفِ تلفن، مادر رزمنده شروع به جیغ و فریاد می‌کند.

 

همراه مجروح
آن‌ها مجبور بودند برای مجروح‌هایی که حال وخیمی داشتند یک پرستار و همراه مخصوص بگذارند تا آن‌ها را تحویل بدهند. خانم جوشی خاطرۀ خود را دربارۀ همراهی یک مجروح تا اصفهان که فرمانده بود را می‌گوید.

 

شبیه رضا بود
او خاطرۀ خود را در یکی از سفرهایشان به اصفهان برای تحویل مجروحین می‌گوید که همراه یک مریض بد حال می‌شود و نباید لحظه‌ای از آن جدا می‌شد. در این‌حال در انتهای هواپیما یک مجروح که بسیار شبیه برادرش رضا بود را می‌بیند و فکر می‌کند برادرش است ولی نمی‌توانست به او سر بزند. او می‌گوید سفر بسیار سختی برایش بود.

 

من، خودِ جوشی هستم
او که برای مأموریت به ماهشهر می‌رفت برای ورود دوباره به آبادان باید برگه تردد همراهش بود که برای مشغلۀ زیاد نمی‌توانست بگیرد. به‌خاطر همین اجازۀ ورود به او نمی‌دادند و می‌گفتند: «خانم جوشی باید بیاد و تو را تأیید کند» و هرچه می‌گفت من خانم جوشی هستم باور نمی‌کردند تا کسی می‌آمد و تأیید می‌کرد که خود خانم جوشی هستند.

 

سبک‌تر شدن کارها
خانم جوشی می‌گوید بعد از شکست حصر آبادان و باز شدن مسیر عبورومرور، بخش‌ها خلوت‌تر و کارها سبک‌تر شده بود.

 

مریم رفت بنیاد شهید
در آن وضعیت که کار در بیمارستان راحت‌تر شده بود، گویا مریم کار در بیمارستان راضی‌اش نمی‌کرد، به‌خاطر همین تصمیم گرفت برود بنیاد شهید.(مریم می‌گفت: باید برم در خدمت خانوادۀ شهدا باشم.)

 

خادم خانوادۀ شهدا
خانم جوشی از فعالیت مریم فرهانیان در بنیاد شهید می‌گوید.

 

هتل شهدا
راوی از آماده کردن هتل مخروبه‌ای برای اسکان دادن به خانواده‌های شهدایی که سال۵۹ در آبادان دفن شده بودند و خانواده‌اشان در زمان حصر نتوانسته بودند بر سر مزارشان بیاید، می‌گوید.

 

باید گل بخریم
او از خدمت به خانوادۀ شهدا در هتل شهدا می‌گوید. از این‌که وقتی خالی برای خود نداشت و تمام تلاشش برای راضی نگه‌داشتن خانوادۀ شهدا بود. حتی برای اینکه خانواده‌ها دست خالی سر مزار شهیدشان نروند، ۲۴ساعت برای خریدن گل از آبادان وقت گذاشت.

 

اولین اردوی مناطق جنگی
او از روند اردو برای خانوادۀ شهدا می‌گوید. خانوادۀ شهدا را تمام مناطق شهر با راوی می‌فرستادند. به سپاه می‌بردند و برایشان سخرانی می‌کردند، آقای جمی، امام‌جمعۀ آبادان برایشان سخنرانی می‌کرد و روز آخر با گل و عکس شهیدشان به مزار شهدا می‌بردند. خانم جوشی می‌گوید: حالت خوشی برایشان ایجاد شده بود. بالأخره بعد از یک‌سال رفته‌بودند سر قبر شهیدشان.

 

این عکس شهید من است
خانم جوشی می‌گوید وقتی مجروحی شهید می‌شد، خواهرها مثل خانوادۀ خود برای او مراسم می‌گرفتند و او را تشییع می‌کردند و من نیز از آن‌ها عکس می‌گرفتم. وقتی خانوادۀ شهدا آمده ‌بودند از این عکس‌ها تعجب کرده بودند و از ما دربارۀ آن و نحوۀ شهادت و حرف‌های قبل از شهادت شهیدشان می‌پرسیدند.
او می‌گوید اولین اردو با موفقیت انجام گرفت و باعث ترغیب باقی خانواده‌ها برای شرکت در اردوهای بعدی شد.

 

خستگی نمی‌شناختند
خانم جوشی ازکار کردن خواهرها در هتل می‌گوید. خواهرها با اینکه هر کدام در بیمارستان شیفت داشتند ولی در هتل نیز تقسیم کار می‌کردند. او از یکی از خواهرها خاطره‌ای می‌گوید که از فرط خستگی در اتاق عمل وقتی مشغول شستن دیگِ هتل بود در دیگ خوابش می‌برد.

 

تکبیر دردسرساز
در دهۀفجر بالای پشت بام هتل، خواهرها تکبیر می‌گویند که باعث ترس فرماندۀ ستاد جنگ می‌شود.

 

توبیخ
خانم جوشی می‌گوید چندباری به خاطر نگرفتن مجوز و استفاده از ماشین در مسیر خطرناک از طرف سپاه توبیخ شدند.

 

آتش‌سوزی در انبار مهمات
انبارمهمات در باشگاه ایران بود که سه‌تا از خواهران در آن‌جا کارهای اطلاعاتی انجام می‌دادند. یک خمپاره می‌خورد به انبار مهمات و آتش می‌گیرد. خانم جوشی نگران خواهرها می‌شود و با یک وانت به سمت سپاه می‌رود که در راه، موج انفجار او را بلند می‌کند و پرت می‌کند و مجروح می‌شود. ایشان بر اثر این جراحت، دستشان از ناحیۀ کتف می‌شکند و مهره‌های کمرشان به‌شدت آسیب دیده بودند و چشم راستشان از داخل دچار پارگی شده بودند و مجبور بودند در بخش ۱۷ که بخش مخصوص بانوان بود به‌مدت ۱۷ روز تحت نظر باشند.

 

داروی اشتباهی
یا دکتر داروی اشتباهی نوشته بود یا پرستارها داروی اشتباهی آورده بودند درهرحالت داروی اشتباهی به چشم خانم جوشی می‌ریزند که باعث می‌شود وضعیت چشمشان بدتر شود. بعد از ۱۷ روز مرخص و به هتل شهدا می‌آید. در این هنگام بالأخره برادر قبادی‌نیا فرماندۀ بسیج برادرها به ملاقات خانم جوشی می‌آید و از او می‌خواهد به‌ مرخصی برود.

 

زین‌العابدین خواهرها
خانم جوشی که برای درمان چشمش به اصفهان می‌رود. دکتر به او می‌گوید که دارو اشتباهی به چشمش ریختند و تطابق چشمش را از دست داده و باید از لنز استفاده کند، ولی باز به آبادان برمی‌گردد و در گردوخاک آبادان چشمش عفونت می‌کند و این‌بار که به اصفهان برای درمان می‌رود، دارو تجویز می‌کنند و به آبادان برمی‌گردد و خانم جوشی می‌گوید که سلامت بودن چشمش فقط لطف خدا بود.

 

در تعقیب گربه
خانم جوشی به‌خاطر وضعیت جسمانی‌اشان دیگر نمی‌توانستند در خوابگاه بمانند؛ به‌خاطر همین با خانم سامری در خانه‌ای مستقر شدند. یک ‌روز تعدادی خبرنگار لبنانی به آبادان آمده‌ بودند که نتوانسته بودند کسی را پیدا و با او مصاحبه کنند. به‌خاطر همین رابط آن‌ها، آن‌ها را پیش خانم جوشی می‌برد. خانم جوشی هم برای پذیرایی از آن‌ها، با ماهی‌ای که در خانه داشت می‌خواست قلیه ماهی درست کند که گربه، ماهی را می‌دزدد و او به‌دنبال گربه می‌دود روی پشت بام تا این‌که ماهی را می‌گیرد.
این خاطره را برای خبرنگار لبنانی تعریف کردند و آن‌ها، آن را در مجله‌اشان آورده بودند.
خانم جوشی می‌گوید آن مهمانی تاثیر بدی برایش داشته و حالش بدتر شده بود.

 

سیدحسین حسینی