روز هفتم تیر که شبش ما باید در جلسه حزب شرکت میکردیم، کلاهی ملعون چندین مرتبه به دفتر آقای لاجوردی زنگ زد و گفت: «بگویید امشب مسائل بسیار مهمی مطرح است؛ حتماً بیایید.» مدام تأکید میکرد، لکن ما به علت کثرت کاری که در محضر آقای محمدیگیلانی داشتیم و آقای ناطق نوری هم تشریف آورده بودند و در خدمت شهید لاجوردی، شهید کچوئی و مرحوم آقای قدیریان هم بودیم که به پروندهها رسیدگی کنیم، توفیق پیدا نکردیم برویم و در جلسه حزب شرکت کنیم. مشغول کار بودیم. بیسیم ما حق ۵ بود. خدا روحشان را شاد کند و آن سه شهیدی را که در کمیته اسلامی بودند و منافقین آنها را بردند و به طرز فجیعی به شهادت رساندند، عزیزی بود که صدایش هنوز در ذهنم هست، ایشان در مرکز حق ۵ بود. گوشی را گرفتم و گفتم: «به گوش هستم». گفت: «حزب منفجر شد». همه بههم ریختیم و جلسه را ترک کردیم و همگی رفتیم سرچشمه؛ که دیدیم چه فاجعۀ بزرگی رخ داده است و لالههایی که از زیر آوار بیرون آورده میشدند.
سید اسدالله جولایی، معاون اجرایی وقت دادستانی انقلاب تهران
ثبت ديدگاه