موضوع این مقاله خودزیست‌نامه یا اتوبیوگرافیْ است. خودزیست‌نامه آشکارکردن سرگذشت فرد توسط خودش است. فرد از این طریق خود را به نمایش عموم می‌گذارد و اغلب تصویری حق‌به‌جانب از خود ارائه می‌دهد. ممکن است کسی بگوید تاریخ شفاهی نیز چنین است. ما ساعت‌ها از یک فرد مصاحبه می‌گیریم و، در بسیاری مواقع نیز، آن را به‌صورت اول‌شخص مفرد تدوین و روانۀ بازار می‌کنیم. پس چه فرق است میان خودزیست‌نامه و تاریخ شفاهی؟

در ابتدای امر باید گفت که خودزیست‌نامه ابزار قدرتمندان است. بدیهی است که خودزیست‌نامۀ یک فرد معمولی برای بسیاری از مردم اهمیتی ندارد و کسی به آن رغبت نشان نخواهد داد. اما تعداد چشمگیری از جامعه، مثلاً فوتبال‌دوستان، به خواندن خود‌زیست‌نامۀ افرادی چون پله و مارادونا راغب‌اند. حوزۀ سیاست نیز بر همین منوال است. بسیارند کسانی که علاقه‌مند به خواندن خودزیست‌نامه‌های رهبران و مشاهیر سیاسی نظیر نلسون ماندلا یا جواهر لعل نهرو هستند، اما خودزیست‌نامۀ یک زن روستایی در یک منطقۀ محروم -که شاید به‌زیبایی وضع زنان و فرهنگ و آداب آن روستا را آشکار کند- برایشان محلی از اعراب ندارد. از‌این‌رو، عرصۀ خود‌زیست‌نامهْ نخبگانی است و کسانی خواهند توانست از این تریبون استفاده کنند که به اندازۀ کافی سرشناس و برای جامعه مهم باشند. نکتۀ دیگر درباب خودزیست‌نامه، اقتدار و مرجعیت است. این روش، اقتدار را به فردِ خالق خودزیست‌نامه می‌دهد. اوست که یکه‌تازانه، و بدون دخالت هر عنصر (بعضاً مزاحم!) دیگری، دست به قلم می‌برد و هرآنچه را می‌خواهد می‌گوید و هر آنچه را نمی‌خواهد، حذف می‌کند. درواقع، چنین فردی تعهدی نسبت به پرداختن به پرسش‌ها و شبهات مردم ندارد و می‌تواند به‌سادگی و با کمال آرامش از کنار آن‌ها بگذرد. پس اساساً در این روش گفت‌و‌گو و دیالوگ شکل نمی‌گیرد. سوژه با خود سخن می‌گوید و می‌نویسد.

اما تاریخ شفاهی. چنان‌که می‌دانیم، ایدۀ تاریخ شفاهی از آنجایی اهمیت یافت که برای صدا دادن به خاموشان و آشکار‌کردن مستوران تاریخ به کار گرفته شد. تاریخ شفاهی این توانایی را دارد که به مهجوران صدا بدهد؛ کسانی که هیچگاه در تاریخ رسمی دیده نشدند، حاشیه‌نشینان، کودکان کار، جنگ‌زده‌ها، مهاجران و… . تاریخ شفاهی می‌تواند به‌گونه‌ای جذاب، تجارب زیستۀ این گروه‌ها را در اختیار ما بگذارد. مضاف بر این، از این طریق می‌توانیم از چشم‌انداز آن‌ها به وقایع نگاه کنیم. تنها بدین‌وسیله است که می‌توانیم ادعا کنیم به فهمی همه‌جانبه از جامعه و تاریخ رسیده‌ایم. درواقع، تاریخ پازلی است که، با مشارکت همۀ اقشار جامعه، کامل‌تر، جامع‌تر و روشن‌تر می‌شود. تاریخ شفاهی این فرصت را به دست داده تا، برخلاف تاریخ‌نگاری رسمی، تاریخ را از پایین ببینیم و بنویسیم و بخوانیم.

گفتۀ بالا بدین معنی نیست که تاریخ شفاهی تنها و تنها باید برای تریبون‌دادن به خفتگان به کار رود. تاریخ شفاهیِ دولتمردان نیز مهم است. اهمیت این کار در روش آن است. دولتمردی که تاریخ شفاهی‌اش را در مصاحبه با شخص دیگری بیان می‌کند، دیگر دارای اقتدار منفرد و منحصر نیست. به‌قول پورتِلی در تاریخ شفاهی «اقتدار و مرجعیتْ» مشترک است (آبرامز، ۱۳۹۷). در اینجا دیگر راوی تصمیم نمی‌گیرد که دربارۀ چه چیزی سخن بگوید و دربارۀ چه چیزی نه. در این روش، مصاحبه‌گر فعالانه در تولید اثر دخالت دارد و اوست که راوی را راهبری می‌کند تا درباب پرسش‌هایی که حول او و عملکردش وجود دارد سخن بگوید.

جان کلام، خودزیست‌نامه مبتنی بر مونولوگ است؛ ابزار قدرتمندان و صاحبان تریبون است و اقتداری یک‌جانبه دارد، و، در همان ابتدا، متن‌محور است. درحالی‌که تاریخ شفاهی مبتنی بر دیالوگ است؛ در بسیاری مواقع تریبون خاموشان است، اقتداری دوجانبه بر آن حکم‌فرماست و صوت‌محور است. شاید از این منظر بتوان برای تاریخ شفاهی، در نسبت با خودزیست‌نامه، ارجحیت قائل شد.

 

محمد جمشیدی