علی‌رغم موضع درونی من، احساس می‌کنم عینیتی که رویکردهای بیرونی با آن تحقیق می‌کنند، کاملاً کنار گذاشته نشد. تمایزاتی که مرا از مادرم جدا می‌کرد تفاوت‌های فرهنگی و نسلی بود. از لحاظ نسلی، مادرم یک ژاپنی است که شهروند آمریکاست و من یک آمریکاییِ ژاپنی‌تبار هستم. از لحاظ زمانی، تفاوت نسلی حتی بزرگ‌تر است، به‌خاطر فاصلۀ سنی چهل‌ساله میان ما. اما فراتر از این سال‌ها، شکاف بزرگ‌تری که میان ما وجود داشت، تفاوت‌های فرهنگی بود.  او زنِ ژاپنِ عصرِ میجی بود، و در دوره‌ای متولد شد که اخلاق کنفسیوسی، سرسختانه، بافت اخلاقی آن کشور را در دست گرفته بود؛ من در یکی از اردوگاه‌های کار اجباری طی جنگ جهانی دوم به دنیا آمدم؛ یعنی زمانی که آمریکایی‌ژاپنی‌ها سرسختانه در تلاش بودند تا خود را از نیمۀ ژاپنی‌شان جدا کنند، و شکاف فرهنگی میان ژاپنی‌های شهروندِ آمریکا و آمریکایی‌های ژاپنی‌تبار در حال بیشتر‌شدن بود.

اختلافاتی که میان من و مادرم وجود داشت درحال گسترده‌تر‌شدن بود، چراکه جهان ایزوله‌شدۀ آمریکایی‌ژاپنی‌های خانواده و اجتماع، که او خود را در آن محصور می‌یافت، بسیار فاصله داشت از جهان سفیدی که من در آن می‌زیست؛ لذا این خواهران بزرگ‌تر من بودند که به آن‌ها متوسل می‌شدم و در‌بارۀ امور خارج از خانواده با آن‌ها همدردی و همذات‌پنداری می‌کردم. اما در فرایند جمع‌آوری تاریخ‌زندگیِ مادرم، من این امتیاز را داشتم که نسبت به جهان او یک خودی باشم و، با آگاهی جدید، آن شکاف عظیم نسلی و فرهنگی را، که ما را از هم جدا می‌کرد، پر کنم.

حوزۀ مسائلی که همۀ تاریخ‌های زندگی با آن روبه‌رو هستند، اعتبار و رواییِ[۱] داده‌های ماست. چطور می‌فهمیم آنچه مشارکت‌کنندۀ تاریخ‌زندگی می‌گوید، درست است؟ تکنیک‌های چندگانه‌ای که مورخان زندگی برای سنجش روایی اطلاعات گردآوری‌شده استفاده می‌کنند، عبارت است از: مشاهده، مصاحبه با دیگران و آزمودن گزارش آن‌ها در مقابل داده‌های گردآوری‌شده، پرسیدنِ چندبارۀ یک سؤال، یا پرسیدن سؤال به شیوه‌های مختلف و در یک بازۀ طولانیِ زمانی.

مزیتی که انسان‌شناسان دارند، فهمیدن مردمِ موردمطالعه‌شان و تعامل با آن‌ها طی یک دورۀ طولانی زمانی است. آن‌ها معمولاً به میدان می‌روند و مردم و فرهنگشان را، دست‌کم به‌مدت یک سال، مطالعه می‌کنند. بدیهی است که هرچه فرد بیشتر در میدان بماند، داده‌هایی که گردآوری می‌کند، روایی و اعتبار بیشتری دارد. همان‌طور که ال.ال لانگنس[۲] و گیلا فرانک[۳] در کتابشان، زندگان، اظهار می‌کنند، «ادامه‌دادن رشته‌ای از دروغ‌گویی‌ها در یک دورۀ طولانی دشوار است، و نیز انسان‌شناسان اغلب این مزیت را دارند که می‌توانند گزاره‌ها و مشاهدات را در جا با هم تطبیق بدهند».(۴)

در موردِ تحقیق خودم، من می‌توانستم مادرم را در زمینه‌های مختلف و در بازۀ زمانی گسترده‌ای مشاهده کنم، و این به من اجازه می‌داد تا توصیف او از رخداد را، نسبت به آنچه رخ داده، بسنجم. مشاهدۀ مستقیم همچنین به من اجازه می‌داد که گزارش او را با جزئیات بیشتری تکمیل کنم. برای نمونه، در زمان جلسات مصاحبۀ من، مادرم بسیار از دست برادرم ناراضی بود چون احساس می‌کرد او انتظارات نقشی‌اش را، به‌عنوان تنها بازماندۀ پسر، برآورده نمی‌کند. برادرم ارتباط اندکی با خواهرانم و فرزندانِ آن‌ها داشت؛ او بسیار کم به دیدن مادرم می‌آمد و هیچ برنامه‌ای برای مراقبت از او در دوران بازنشستگی‌اش نداشت. مادرم دربارۀ یکی از معدود دیدارهایش با برادرم گفت: «من از دستش عصبانی شدم و او را سرزنش کردم که چطور می‌تواند مسئولیت‌هایش را نادیده بگیرد». اما چندین بار پس از این گفت‌و‌گو، من این فرصت را داشتم که هنگامی که برادرم به دیدار مادرم می‌آید، در خانۀ مادرم باشم. دقایقی قبل از رسیدن او، مادرم فقط احساس شادی‌اش از دیدن دوبارۀ پسرش را ابراز می‌کرد و هرگز کوچکترین نشانه‌ای از اینکه از رفتار او ناراضی است، بروز نمی‌داد. تفاوت بزرگی که میان توضیح او از آنچه او گفته و آنچه من واقعاً مشاهده کردم، مرا واداشت تا بپرسم آیا او حقیقتاً هیچ جملۀ منفی‌ای به برادرم گفته است. پس از چک‌کردن روایت خودم با دیگر خواهرانم، متوجه تجارب آن‌ها و تردید‌شان شدم که مشابه تجربه و شک من بود. از این رو، در طول تحقیق به‌شدت متکی به اطلاعاتی بودم که از دیگر اعضای خانواده به دست می‌آمد و از آن به‌عنوان تکنیکی برای ارزیابی روایی[۴] اطلاعات مادرم استفاده می‌کردم.

تکنیک دیگری که از آن بهره بردم، پرسیدن یک سؤال طی یک بازۀ زمانی طولانی بود. با این کار، من نه‌تنها می‌توانستم ناهمخوانی‌های احتمالی را مرتب چک کنم، بلکه در عین حال قادر بودم اطلاعات بیشتری را استخراج کنم که به غنای روایت او می‌افزود. تجربۀ اردوگاه کار اجباری جایی بود که من اغلب این تکنیک را به کار می‌بردم.  در ابتدا او مردد بود که دربارۀ این بخش از زندگی‌اش با من گفت‌و‌گو کند. من چندین سال از او دربارۀ اردوگاه‌ها پرسیدم، و فقط از طریق سؤال‌های تکراری بود که می‌توانستم تکه‌های یادآوری‌شده از این دورۀ زندگیِ او را بازسازی کنم.

مسئلۀ دیگری که می‌خواهم مطرح کنم، به نظرم یکی از مهم‌ترین مسائل در فرایند تاریخ زندگی است. لانگنس و فرانک تأکید می‌کنند که تاریخ زندگی یک کار مخاطره‌آمیزِ مشترک است و خروجیِ آن «نتیجۀ ورودی‌های دوسویه از طرف دو فردی است که تجارب گذشته، سوگیری‌ها، علائق، نیازها و انگیزه‌های خاص خود را دارند».(۵) پیشنهاد می‌شود که انسان‌شناسان، پیش از ورود به میدان، به روان‌کاوی تن در دهند. این کار سبب فهمِ بهتر شخصیت خودشان و چگونگی تأثیر و نفوذ شخصیتشان بر فرایند گردآوری داده‌ها و تحلیل و تفسیر آن داده‌ها می‌شود. من پیشنهاد نمی‌کنم که ما، مورخان زندگی، همگی، قبل از شروع تحقیقمان، روان‌کاوی را از سر بگذرانیم؛ بلکه باور دارم باید نیازها و انگیزه‌هایمان برای تحقیق را، همانند نیازها و انگیزه‌های شخص مشارکت‌کننده در تاریخ زندگی، به‌دقت بررسی کنیم.

محمد جمشیدی


[۱]. reliability

[۲] L.L. Langness

[۳] Gelya Frank

[۴] reliability