۲۷ خرداد ماه سالروز تأسیس جهاد بود. قرار شد به‌مناسبت هفتۀ جهاد، طرح بیابان‌زدایی و ترویج کاشت گیاه آتریپلکس(گیاه مقاوم به بی‌آبی و شوری) در منطقۀ بیابانی جنوب نظرآباد و در اطراف روستای قشلاق محمدلو اجرا و این برنامه به‌واسطۀ علاقه و محبتی که آقای خامنه‌ای به جهادگران داشتند و معمولاً در فعالیت‌های جهاد حضور پیدا می‌کردند، باحضور ایشان که در آن زمان رئیس‌جمهور بودند انجام شود. برای این برنامه براساس تقسیم‌کار، هرکدام از بچه‌ها یک مسئولیتی داشتند. مسئولیت کارهای روابط‌عمومی و فرهنگی برنامه سهم من شد. قرار شد بعد از کاشت گیاه آتریپلکس در قشلاق محمدلو، آقا به روستای نجم‌آباد تشریف بیاورند تا در آن‌جا ضمن دیدار با یکی از خانوادۀ شهدا که دو فرزندشان شهید شده بود، با حضور در‌جمع مردم و مسئولین به سخنرانی بپردازند(علت هم این بود تنها جایی که ظرفیت انجام سخنرانی را داشت همین روستا بود). ما هم برای این کار قرار شد یک جایگاه بزنیم تا آیت‌الله خامنه‌ای در آن‌جا سخنرانی کنند. البته نه مثل جایگاه‌های امروز. در حد یک سیستم صوتی آمپلی‌فایر کوچک و بوق بلندگو، تریبون و یک پلاکارد هم پشت جایگاه. جالب است بگویم که ما برای هفتۀ دفاع مقدس روی یک پلاکارد نوشته بودیم «جنگ جنگ تا رفع کل فتنه» که بعد از آن، این پلاکارد را در هر مراسمی اعم از راهپیمایی‌ها و نمازجمعه‌ها و دیگر مراسم مورد استفاده قرار می‌دادیم؛ لذا همان پلاکارد را آوردیم و بالای جایگاه زدیم. مثل امروز نبود که برای هر مراسمی کلی بنر چاپ می‌کنند و‌تشریفات غیرضرور بسیار.
چند روز بود برای هماهنگی این برنامه با سایر برادران کار می‌کردیم و دو روزِ آخر حجم کارها بسیار زیاد بود. طوری‌که من و برخی از دوستان ۴۸ ساعت منتهی به مراسم را کم خوابیده یا استراحت کرده بودیم. ساعت ۱۲ شب قبل از شروع مراسم، به چند وسیله احساس نیاز شد که آن‌ها را فراموش کرده بودیم بیاوریم. برای آوردن آن وسایل هم مجبور بودیم به دفتر جهاد که در ساوجبلاغ بود برویم؛ حدود ۲۴ کیلومتر از جادۀ ارتباطی نظرآباد به روستای نجم‌آباد خاکی بود با پیچ‌های تند.
آن زمان فعالیت کتابخانه و انجمن‌اسلامی روستاها و شوراهای‌اسلامی زیرنظر جهادسازندگی بود. ما یک مسئول کتابخانه داشتیم به‌نام آقای وادی‌زاده که در کارها همراهی می‌کرد؛ زمان عزیمت برای آوردن وسایل موردنیاز اظهار داشت که: «من هم باشما میام». من به ایشان گفتم که: «من ازدیشب تا حالا نخوابیده‌ام. اگر همراه هستی باید نخوابی چون خوابیدن شما موجب خواب آلودگی من(که ناشی از خستگی و بی‌خوابی چند روز اخیر هست) می‌شود. یا نیا و یا اگر میای باید با من صحبت کنی».

ایشان قبول کرد و ما راه افتادیم. در راه بازگشت‌ در جادۀ خاکی به‌طرف نجم‌آباد و پس از طی چند کیلومتر، ایشان خوابید و صدای خُروپفش بلند شد. من هم با صدای خُروپف ایشان چشمانم سنگین شد. ماشین ما یک لندرور بود. بعد از چند دقیقه که خواب‌آلود بودم، یک‌دفعه احساس کردم فرود آمدیم!. جاده پیچید و ما نپیچیدیم. وارد یک مزرعه شده بودیم. آن مزرعه تازه آبیاری شده بود و گِل بود و ماشین نشست تویِ گِل. به خود آمدیم و دیدم بله، ماشین گیر کرده در گِل؛ طوری‌که دربِ ماشین هم باز نمی‌شد. به خود گفتم لندرور است دیگر. با دندۀ کمکی درمی‌آید. اما چون گِل رُسی بود هرچقدر گاز می‌دادیم بیشتر می‌رفت داخل زمین. اجباراً تا صبح علی‌رغم تلاش‌هایی که کردیم و حاصلی نداشت، به ناچار منتطر ماندیم و نمازمان را درماشین خواندیم. با روشن شدن هوا چند نفر از مردم روستای نزدیک، ما را از دور دیدند و آمدند کمکمان. ابتدابا یک تراکتور تلاش شد و ماشین تکان نخورد. بعد یک تراکتور کمکی دیگر هم آوردیم برای خارج کردن ماشین از گل‌و‌لای که نتیجه‌ای نداشت چون خود تراکتورها هم لیز می‌خوردند. آخرسر سپر ماشین هم شکست و کنده شد ولی ماشین بیرون نیامد. ما بیخیال ماشین شدیم و ماشین را در مزرعه گذاشتیم. و به‌ کمک اهالی روستا، خودمان را رساندیم نجم‌آباد. هوا کاملاً روشن شده بود و چند ساعتی به آغاز برنامه مانده بود. مشغول آخرین مراحل آماده‌سازی محل سخنرانی بودیم که آقای احمدی مسئول جهاد من را دید و پرسید: «چرا این‌قدر دیر کردید؟». داستان را تعریف کردم. برگشت وگفت: «بروید ماشین را بیاورید.»؛ من گفتم: «نمیشه؛ بدجوری گیر کرده». از ایشان اصرار و از من امتناع که درنهایت به آقای احمدی گفتم: «چرا این‌قدر اصرار دارید که ماشین را از زمین کشاورزی خارج کنیم».
گفت: «زمانی‌که آقا که با هلیکوپتر وارد منطقه می‌شوند اگر ماشین جهاد را در آن وضعیت از بالا ببینید چه می‌گوید؟».
منم برگشتم با شوخی گفتم: «چیزی نیست که. می‌گوییم‌‌ ما در جهاد طرحی داریم که بشود با لندرور زمین‌ها راشخم زد.»!. بااین جمله من و‌ قیافه کمی‌ناراحت آقای احمدی، خلاصه با تفاهم، بی‌خیال ماشین لندرور شدیم. هفتۀ جهاد سازندگی آن سال ازجمله ایام به‌یادماندنی مردمان شهرستان نظرآباد و روستای نجم‌آباد است.

روایت محمدتقی اقبال، مسئول وقت کمیتۀ فرهنگی جهادسازندگی ساوجبلاغ