رفتیم توی روستای قشلاق. روستای قشلاق جایی بود که افغانستانیها زندگی میکردند. پیش از ما برای ضدعفونی هیچکسی به آنجا نرفته بود. به بچهها گفتم بچهها، اگر قرار است کمک کنیم، باید یک کمک مَشتی کنیم … گفتند چهکار کنیم؟ گفتم ما تا پیش از این همه را تا درب خانهشان و حیاطشان ضدعفونی میکردیم و داخل نمیرفتیم. الآن که شیلنگ داریم، شیلنگ را وصل کنید و کل خانههایشان را با دستگاه سمپاش بهصورت پودری ضدعفونی کنید.
آن خیابان اگر قرار بود نیمساعته تمام شود، ما یک روز کامل توی آن خیابان بودیم و تمام خانهها را هم ضدعفونی کردیم. ضدعفونی کردن آن خیابان، منطقه را ترکاند. اصلاً خیلیها سمت آن محله میرفتند و تعجب کرده بودند. ما رفته بودیم تا داخل اتاق خوابهایشان، دستشوئیها و همه را ضدعفونی کرده بودیم.
جالب است تویِ آن شلوغی یک دختربچه سیزدهچهارده ساله آمد گفت که ما هیچچیز نداریم فقط چای داریم. بعد بندهخدا آمد یک سینی چای به ما داد. گفت به خدا دارایی ما کلش همین است. همیشه بغض میکنم وقتی از آن بچه میگویم. هنوز یادم میآید که میگفت که کل دارایی ما همین یک سینی چای است. یک سینی چای بود با دهتا لیوان که ده نوع لیوان درونش بود؛ چایهایی کمرنگ و بعضاً بدون رنگ و لعاب. ولی دقیقاً ویتامین سی بدن ما بود توی آن سرما. اینقدر این چای چسبید؛ دقیقاً مثل چایهای کربلا که میروید.
روایت میثم انصاری
جهادگر عرصه سلامت
کدوم روستای قشلاق؟
آبیک؟ مشهد؟ مراغه؟ ساوه؟ کجا!؟
سلام
این روستا از توابع شهر ورامین میباشد.