“امروز بلاروسی‌ها مثل جعبه سیاه زنده‌اند و اطلاعات را برای آینده ثبت می‌کنند”

سوتلانا آلکساندروا آلکسیویچ به سراغ جعبه‌های سیاه حادثه چرنوبیل رفته و توانسته رویداد چرنوبیل را از طریق افرادی که خود درگیر این حادثه بودند روایت کند.

خانم آلکسیویچ به‌خاطر نگارش کتاب نیایش چرنوبیل موفق به دریافت جایزۀ نوبل ادبی در سال ۲۰۱۵ شده است. او یک نویسندۀ بلاروسی است که روسی فکر می‌کند. برای این کتاب باید به ایشان آفرین گفت زیرا که سوژه‌ای که به دنبالش رفته هم سوژه پیچیده‌ای از لحاظ موضوعی است و هم افرادی که با آن‌ها مصاحبه شده انسان‌های عادی نیستند و مسیری که پژوهشگر طی کرده پر از سختی‌ها، خطرهایی برای سلامتی‌اش و احتمالاً درگیری‌های اطلاعاتی بوده است.

نیایش چرنوبیل در ۳۳۹ صفحه در سال ۱۳۹۷ توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است. البته این کتاب در سال‌های مختلف توسط مترجمان و ناشران مختلفی به چاپ رسیده است ولی مرور حاضر بر مبنای ترجمۀ خانم الهام کامرانی است.

این کتاب چهار بخش دارد. فصول سه گانه و بخش ماقبل آن‌ها. پیش از این که وارد فصل‌های کتاب شویم مترجم کتاب صحبتی با ما می‌کند دربارۀ نویسنده و شخصیتش و فضای کلی کتاب. پس از آن یک‌سری اسناد و ارجاعات تاریخی برای آماده شدن ذهن مخاطب آورده شده است و پس از داستانی عاشقانه که با عنوان «صدای تنهایی بشری» روایت شده که عین آن را در آخر کتاب با روایتی متفاوت داریم. بعد از خواندن روایت عشق ورزیدن مواجه می‌شویم با مصاحبه نویسنده با خودش که لحن انذاردهنده نویسنده در این بخش بسیار گیرا و جذاب است و همچنین نگاه پرسشگرانه و مطالبه‌گرانه او که ذهن انسان را تحت تاثیر قرار می‌دهد. نوع صحبت کردن خانم آلکسیویچ طوری است که گویی هیچ چیز جز چرنوبیل در این جهان وجود ندارد و مثال‌های روایی هم که در لابه‌لای بحث‌هایش می‌آورد باعث می‌شود از گوش کردن به صحبت‌های او احساس خستگی نکنیم. پس از این مصاحبه وارد فصول سه‌گانه کتاب می‌شویم.

فصل اول دو بخش دارد:

بخش اول «زمین مردگان» است که در آن انسان‌هایی از متن حادثه و روز واقعه برای ما سخن می‌گویند. آن‌ها تعبیر جنگ را برای چرنوبیل به کار می‌برد. به عقیده آنان “چرنوبیل جنگی ورای جنگ‌های دیگر بود. هیچ جایی برای انسان خلاصی وجود ندارد، نه روی زمین، نه در آب و نه در آسمان.” یک مشکلی که در برخی روایت‌ها وجود دارد کشدار و نامفهوم بودن روایت‌هاست که یکی از علت‌های اصلی آن پریشانی راویان است. چرا که از به خاطر آوردن خاطرات تلخ چرنوبیل روان آن‌ها به هم می‌ریزد. برخی روایت‌ها در کتاب به واقع بدیع هستند. به عنوان مثال روایت ترانۀ بی کلام در همین بخش که یک همسایه با پریشانی صرفاً مشخصات یک فرد را می‌دهد و از نویسنده می‌خواهد حتماً چاپش کند تا پیدا شود و خانم آلکسیویچ به هیچ دستبردی در روایت او این کار را کرده است.

بخش دوم این فصل هم‌سرایی سربازانی هست که نامی از آنها احتمالاً برای حفظ امنیت آن‌ها نیامده است. در این بخش با روایت‌های پشت سرهم روبه‌رو هستیم از سربازانی که احساسات مختلف دارند. از غرور ملی روس‌ها که مدام از آن دم می‌زنند تا حالت‌هایی شبیه به جنون که در گفتۀ بعضی از آن‌ها هویداست. سربازهایی که مجبور بودند با بیل به جنگ اتم بروند. یک از آن‌ها می‌گوید ” ازافغانستان که برمی‌گشتم می‌دانستم زنده خواهم ماند! اما بعد از چرنوبیل همه‌چیز برعکس بود: دقیقاً همان وقتی که در خانه‌ای تو را خواهد کشت. برمی‌گردی… اما همه‌چیز تازه شروع می‌شود…”.

فصل دوم نیز دو بخش دارد:

بخش اول آن «تاج آفرینش» است که در آن با روایت‌های اصناف مختلف از حادثه مواجهیم. از فیلمبردار و شکارچی و زبان شناس گرفته تا معلم حرفه‌و‌فن و روزنامه‌نگار و نمایندۀ مجلس. در این فصل راویان بیشتر به دوران پساچرنوبیل پرداختند و چون از شغل‌های مختلف هستند تضارب آرایی که بینشان هست و نظرات مختلفی که نسبت به حادثه دارد واقعاً جالب است. در روایت این افراد هم حسرت، تشویش و اضطراب مشهود است. نکتۀ دیگری که حائز اهمیت است در روایت‌ها، فرهنگ کمونیستی است که هنوز در نظرات افراد دیده می‌شود. نوع تدوین کتاب هم بسیار جالب است. به‌طوری که اگر اتفاقی در حین ضبط مصاحبه‌ها مثل صدای زنگ در افتاده باشد عیناً در متن آمده و نویسنده سعی کرده مخاطب را با این ترفند هر چه بیشتر به حقیقت مصاحبه و شرایط آن نزدیک کند. همچنین حالت‌های مختلف افراد مثل سکوت طولانی، گریه و زاری و پرخاش داخل پرانتز آورده شده است.

بخش دوم این فصل با عنوان «هم‌سرایی مردم» خاطرات کوتاه‌کوتاه بدون راوی مشخص است. لازم به ذکر است در خاطراتی که راوی آن‌ها معلوم است اسم روایتگر آخر روایت آمده است و گاهی ممکن است تا اواسط یا حتی پایان روایت نفهمیم راوی مرد است یا زن.

فصل پایانی کتاب دارای سه بخش است:

بخش اول با عنوان «حیرت از غم» شرح غم بر دل نشسته افراد اغلب بعد از مدت طولانی گذشتن از حادثه است. آن‌ها سعی کرده‌اند آلام روانی و روحی که متحمل شده‌اند را بازگو کنند ولی مگر می‌شود به این راحتی روح را نوشت. اعتراضاتی نسبت به رفتارهای مسئولین وقت در این بخش مشاهده می‌کنیم. اما دولت شوروی در این بخش مدافعی هم دارد که روایتش واقعاً از همان دسته روایت‌های بدیع است که پیش‌تر اشاره کردم. روایت او با دعوای با مصاحبه‌گر شروع می‌شود.

در بخش دوم خانم آلکسیویچ وارد دنیای کودکان شده و سلسله روایت‌هایی از آن‌ها آورده است. این افراد نوع نگاه یک کودک به حادثه‌ای عظیم مثل چرنوبیل را برای ما تشریح می‌کنند که واقعاً جذاب است و جای فکر دارد. یک مشکلی که با راویان متعدد وجود دارد این است که در ابتدای بخش، اسم همۀ آن‌ها پشت هم آمده در حالی که وقتی به متن رجوع می‌کنیم لزوماً ترتیب متن به ترتیب راویان نیست. مورد دیگر این که نقل قول‌ها توسط اشخاص، تماماً داخل دو کاما آورده شده‌اند و تشخیص این که الآن مصاحبه‌گر صحبت می‌کند یا مصاحبه‌شونده یا فردی دیگر بر عهدۀ مخاطب است و این فهم مطلب را گاهاً دچار مشکل می‌کند.

در بخش آخر هم داستانی گیرا و جذاب از عشقی خالص و پایدار داریم که خواندن آن قلب هر انسانی را به درد می‌آورد.

به جای سخن آخر هم نویسنده مطلبی از یکی از روزنامه‌های بلاروسی آورده که ملال‌آور بودن دنیای ماتریالیستی امروز  و بدون احساس بودن آن را به ما یادآور می‌شود.

چرنوبیل حادثه‌ی مهمی در طول تاریخ است که روایت دقیق و سند معتبری از آن در دسترس نیست ولی شنیدن داستان از زبان افراد متن حادثه می‌تواند ما را با کم و کیف ماجرا بیشتر آشنا کند.

“بعد از چرنوبیل…در نمایشگاه نقاشی‌‌های کودکان این دست چیزها دیده می‌شد:

لک‌لکی که روی زمین سیاه بهاری راه می‌رود… و با این امضا: به لک‌لک هیچکس چیزی نگفت.”

 

 

مهدی تقوایی