برای طبقۀ کارگری که بیست سال به رژیم موسولینی تن در داده است، به‌کار‌بردنِ عجولانۀ کلیشۀ «طبقه و خصم نظم موجود»، کار آسانی نیست. با این حال، برخی تاریخ‌نگاری‌های بعد از جنگ جهانی دوم به تصویری که طبقۀ کارگر را به‌شکل خودانگیخته ضدفاشیست می‌دانست، پایبند ماندند. آن‌ها بی‌چون و چرا به سنت‌های کارگری‌ای که از نسلی به نسلی دیگر، و بدون تغییر، در یک نظام دیکتاتوری انتقال می‌یافت، وفادار بودند (این نگرش به‌خصوص در‌مورد طبقۀ کارگر تورین مطرح است و میراث سیاسی‌اش دربارۀ مشاغل کارخانه‌ای، تجربۀ کارگران و رابطه آن با نظم جدید[۱] گرامشی).

از طریق تاریخ‎نگاریِ مزبور، به‌رغم اعتبار در برخی سطوحی معین، آدمی تصوری دربارۀ هستۀ بی‌وقفۀ حضور ضد‌فاشیسم در طبقۀ کارگر پیدا می‌کند؛ از ضدیتی تقلیل‌ناپذیر و خودداری از مشارکت در فاشیسم تا قدرت خستگی‌ناپذیر در پناه‌دادن سازمان‌های مبارزِ ضد‌فاشیسم که در تبعید بودند. در حقیقت این نگاه با تصورِ تداوم بدونِ تضاد میان طبقه و سازمان‌های تاریخی‌اش مطابقت دارد. برای مثال لوراگ می‌گوید:

کمونیست‌ها … احساس می‌کردند که ذخیره‌ای گسترده از نیروهای استوار و آمادۀ طبقۀ کارگر برای جنگ علیه فاشیسم صف کشیده‌اند (۵).

این تصویر، مانند qualche consenso  (۶) (قدری اجماع)[۲]) فهم تراژدی طبقۀ کارگر، که از سوی نظام‌های صنفی و حتی همان نام طبقه نیز نادیده گرفته شد، را ناممکن می‌کند. رویکرد این نوع تاریخ نگاری بدون در نظر گرفتن ماهیت باستانی و اصول مهم و همچین الزام برای مبارزات جمعی صرفاً امکان بررسی شکست‌های بیشماری از فعالیت‌های مخفیانه بر اساس جاسوسی و یا نفوذ را فراهم می‌کند(۷). قصد آن نیست که ارزش این نوع مبارزات کوچک شمرده شود، چراکه در واقع زمینه‌ساز مبارزات بزرگ‌تری برای مقاومت بودند. اما باید بر مشکلات مهم جنگ علیه فاشیسم تأکید شود. لاندی گیرولامی می‌نویسد:

از طریق کدام فرایندِ تحول ذهنی … فعالیت‌ها و اقدامات کوچک تبدیل به مبارزات گسترده در اکثریت پرولتاریای تورین در سال ۱۹۴۳ شد(۸)؟

در مقابل اما، در فضایی مملو از پروپاگانداهای سیاسی (۹)، مخالفان معاصر فاشیسم اعتراف می‌کنند که مشکلات مهمی در مبارزه با فاشیسم وجود دارد. مشکلاتی همچون بی‌تفاوتی و بی‌علاقگی در نسل کارگران جوان، فقدان گفتگو بین نسل‌های مختلف و همچنین جدایی عمل در سطح اقتصادی و پیامدهای سیاسیون. مثال کلاسیک در این زمینه تحلیل توگیلیاتی است؛ کسی که در پایان سال ۱۹۳۴ جایگاه فاشیسم در طبقۀ کارگر را تبیین کرد. به عقیدۀ او قدرت این فهم از طریق برآورده‌شدن برخی از نیازهای اساسی و مهم از جمله شرایط بهتر مادی، کمک‌های اجتماعی و فعالیت‌های فرهنگی و ورزشی است که از سوی سوسیالیسم پیر[۳] نادیده گرفته شده بود:

اکنون باید به این عقیده پایان داد که کارگران نباید ورزش کنند. حتی کوچکترین پیشرفت‌های مادی کارگران نیز نباید حقیر شمرده شود. کارگر همیشه در حال بهبود شرایط خود است. حتی داشتن یک اتاق برای استراحت در شب و گوش‌دادن به رادیو چیزی است که می‌توان از آن خشنود بود. ما نمی‌توانیم به کارگری که، وارد شدن به اتاق را می‌پذیرد، حمله کنیم، تنها به این دلیل که روی در علامت فاشیسم حک شده است(۱۰).

توگلیاتی متذکر می‌شود که به‌رغم کتمان عمدی آنان، موافقتی با فاشیسم در میان کارگران مسن و نظامیان سیاسی از طریق عادت و روتین به وجود نخواهد آمد(۱۱). نوشته‌های توگلیاتی بیانگر نوعی آگاهی دوگانه است که از نیازهای مادی توده‌ها و خواست متغیر آنان در بودن در یک مسیر انقلابی و یا پذیرش برآورده‌شدن نیازهای آنان توسط فاشیسم و یا سرمایه‌داری ناشی می‌شود. این آگاهی مطمئناً خطر تأکید بیش‌از‌اندازه بر پیشگامی حزب در مواجه با بی‌تحرکی توده‌ها را افزایش می‌دهد، اما این یک فرض اساسی برای درک وضعیت طبقۀ کارگر در حکومت فاشیست است. در کار ویلیام رایش بر همین نکته تأکید شده است. او تردیدی را نشان می‌دهد که حاکی از موقعیت تاریخی توده‌ها، روان‌شناسی منفعل و ساختارهای فرهنگی از یک طرف، و ظرفیت‌های نهفته مشتق از نیازهای «واقعی» آنان از طرف دیگر است (۱۲). این تردید بر اجماع در دوران فاشیسم که بر دخالت طبقۀ کارگر اثر داشته، حتی اگر کم، در کارهای اخیر کمرنگ شده است. […]

{در این بحث} امتناعی از پذیرش این نکته وجود دارد که طبقۀ کارگر شکست درونی خود را به‌خاطر اصرار بر ذهنیت خود (آگاهی کاذب؟) پشت سر گذاشته است،‌ که البته اگر این موضوع به‌خاطر اجبار مادی بوده باشد، قابل‌پذیرش است. به‌لحاظ تاریخ‌نگاری این بدان معنی است که فرد دیگر قادر نیست شکست درونی‌شده و عقلانی‌شده، و همچنین مبانی ذهنیِ از‌پیش‌موجود که اجماع در دوران فاشیسم از آن نشأت می‌گیرد، را بشناسد.

 عدم شناخت کافی برای مدت‌ها مانع فهم من از منابع شفاهی‌ای شد که دربارۀ طبقۀ کارگر تورین گرد هم آوردم. اکنون پی برده‌ام که در گذشته به مطرح‌کردن مسائلی دربارۀ منابع شفاهی‌ام می‌پرداختم که از مباحث موجود دربارۀ اجماع و فاشیسم برگرفته شده بود. من در ابتدا این مسائل را به اختلافات بین تاریخ ملی و محلی و بین فرد و عصر او نسبت می‌دادم. این مسائل، با عطف به اینکه تحقیقات من هنوز در حال تکمیل‌شدن است، برجسته‌تر می‌شوند و اینکه مثال‌هایی که در اینجا ذکر شد، به‌طور کامل نمایانگر طبقۀ کارگر ایتالیا در دورۀ بین دو جنگ نیست. در این مقال، قصۀ زندگیِ حدود شصت نفر را، بر‌اساس صد ساعت مصاحبه(۱۳)، به تصویر کشیدم که آن‌ها را با صد قصۀ زندگیِ منتشرشده از کارگران مقایسه کرده‌ام(۱۴).

اما من از طریق این تحلیل‌های موجود، مطالعات مفصلی را انجام داده‌ام، چراکه این تحلیل‌ها مسیر مشخص و روشنی را برای بررسی‌های دقیق‌تر این موضوع فراهم می‌کند. من اطمینان دارم که وجود مثال‌های بیشتر و دقیق‌تر ارزش این کار را از بین نمی‌برد، چراکه فرضیه‌ها عموماً به ایدئولوژی‌ها و نگرش‌هایی[۴] مربوط می‌شوند که در طول دورۀ تحقیق کاهش یافته و یا پدید آمده‌اند. اگرچه هدف این است که فرهنگ طبقۀ کارگر را با یک چشم‌انداز تاریخی بررسی کرد اما از جهتی این کار بسیار به انسان‌شناسی شباهت دارد. به همین دلیل است که من مصاحبه‌هایی را که باید به‌صورت طولانی نقل شوند را به مصاحبه‌های که خودم انجام داده‌ام، یعنی مصاحبه‌های حاصل از مشاهدۀ مشارکتی، ترجیح می‌دهم.

 

مهدی خلیلی


[۱] Ordine Nuovo

[۲]. Some consensus

[۳] old socialism

[۴]. mentality