فعالیت نمادین جمعی

حال می‌توانیم منابع شفاهی را بررسی کنیم. روایت‌های کادر و مقامات حزب دربارۀ زمان و زمینه عموماً دقیق است و به‌طرز قابل‌فهمی همان فحوای دفاعیۀ مقامات را انعکاس می‌دهد.

آمبروجو فیلیپونی: [یادم هست] حمله و اقدامات پلیس را که [ماریو] اسکلبا[۱] [وزیر کشور شهیر] سازمان‌دهی کرده بود؛ یعنی کسی که از مزیت سوار بودن بر بالای جیپ برخوردار بود، بر فراز سرهای کارگران بود (کشف بزرگ اسکلبا) و می‌توانست راحت‌تر آنان را با باتوم بزند. درگیری‌ها در ترنی پی‌در‌پی و شدید بود. من این درگیری‌ها را خاطرم هست، چون خودم بخشی از آن بودم. فکر نمی‌کنم که یکی از این درگیری‌ها را هم از دست داده باشم. درگیری‌ها با تیراندازی همراه بود، به‌طوری که تراستولی، لوئیجی تراستولی، کشته شد و برخی دیگر بعداً مجروح شدند. [تراستولی] ۱۷مارس۱۹۴۹ کشته شد. می‌دانید، ما در مقابل ناتو تظاهرات کردیم. کارگران کارخانه را ترک کردند که به تظاهرات بروند؛ بنا بود تجمعی انجام بشود.

الساندرو پورتلی: آیا آنها پلاکارد حمل می‌کردند؟  

فیلیپونی: من هیچ پلاکاردی یادم نیست. من آن زمان مدرسه بودم. اخباری به گوشمان رسید که تیراندازی صورت گرفته است؛ ما سریع مدرسه را ترک کردیم. گروه‌های کوچک هنوز در حال راهپیمایی بودند. ماشین‌های آمبولانس به عقب و جلو می‌رفتند و سپس خبر مرگ تراستولی و مجروح‌شدن چند کارگر دیگر به گوشمان رسید.

یکی دیگر از مقامات حزب، آلوارو والسنتی،[۲] بر زمینۀ سیاسی تأکید کرد. «در آن روزها، پارلمان مشغول بحث دربارۀ حضور ایتالیا در ناتو بود؛ و جنبش صلح دمکراتیک (که ما در همۀ کارخانه‌ها و اجتماعات کمیته‌اش را داشتیم) اعتراضات و تظاهرات سراسر کشور را سازمان‌دهی می‌کرد.» اما نظر والسنتی  دربارۀ اینکه آیا تظاهرات قبل از رسیدن به پلیس‌ها شروع شده بود، نسبتاً مبهم است:

خب، زمانی که کارگران از کارخانۀ فولاد و دیگر کارخانه بیرون آمدند، یک صف از پلیس‌ها سعی در بستن مسیر داشتند. مشاجره و کمی درگیری و این چیزها در جریان بود؛ بعد، ناگهان آنها شروع به تیراندازی کردند. این قصۀ مرگ تراستولی و مجروح‌شدن کروستلا و دیونیسی است؛ در همین زمان این اتفاق افتاد. بعد از آن، بقیه مجروح شدند؛ چون به‌عبارتی برخورد میان مأموران پلیس و کارگران ایجاد شد؛ کارگران اشیا پرت می‌کردند تا از خود دفاع کنند.

راویان معمولی کمتر خشک و سرد و بیشتر حماسی و تخیلی بودند. قصه‌های آنها آکنده از عصبانیت بود (سی سال پس از واقعه) چنانکه گویی همین الآن این اتفاق رخ داده است.

روکو بیانچی: به دلایلی که می‌دانید، اسکلبا، وزیر پلیس، ترنی را پر از مأمور و آدم بی‌سر‌و‌پا و دسته‌های کالابریایی و سیسیلی کرد. او ترنی را پر از پلیس ضدشورش کرد. به‌طور ساعتی، سوار بر کامیون و قطار می‌آمدند و به‌ ازای هر شهروند محلی چهار مأمور آنجا بود. پلیس ضدشورش، جاسوسان، مأموران و دیگران نیز به همین ترتیب. ترنی به‌عنوان «استالینگراد جدید» شناخته می‌شد. آن‌ها با جیپ و تیربار و باتوم منطقه را پر کرده بودند. کارگران، به‌محض دیدن جیپ‌های لعنتی که در سراسر خیابان رفت‌و‌آمد می‌کردند و عرق می‌خوردند و به محوطۀ مقابل کارخانه یورش می‌بردند، ناراحت شدند. می‌دانید وقتی کارگری می‌بیند که با پول او به این‌ها، یعنی پلیسی که اسکلبا ایجاد کرد، مزد داده می‌شود، اوقاتش تلخ می‌شود و کفرش درمی‌آید. گویا از جایی، مثلاً میخانه‌ها یا دکه‌های کوچکِ بیرون از ورودی کارخانه، بعضی کارگران به آن‌ها بطری پرت می‌کردند؛ برخی بطری‌ها را به‌طرف چرخ‌های جیپ‌ها می‌انداختند- بطری آبجو، بطری لیموناد و نوشابه و بطری خالی. و شما می‌دانید، آن هرزه‌ها، مسلسل در دست تیراندازی کردند و تراستولی را کشتند.

این تغییر جهت گوینده به‌سوی حال تاریخی موازی با شیوۀ روایت در مقالۀ لونیتا در سی روز قبل بود و میل‌کردن به‌سوی حماسه. همین فرم شفاهی، که با تقطیع موزون صمیمانه و درنگ‌های پرمعنی غنا یافت، روایت کارگری دیگر، ایوانو ساباتینی، را به قطعه‌ای واقعی از شعر حماسی بدل کرد.

بیرون از کارخانه قدم می‌زدیم

ناگاه در برابر خود

شش‌هفت جیپ پلیس را دیدیم

یکی از آنها با خروشی وحشیانه

به‌سوی کارگران تاخت.

چندی از کارگران

خود را از مسیرِ تاخت این جیپ رهاندند

اما رفیق لوئیجی تراستولی

از دیوار بالا می‌رفت، از دیوار بالا می‌رفت

و باران مسلسل او را بر جای خود خشک کرد.

و می‌دیدیم لوئیجی تراستولی را

که دستش جدا می‌شد از لبۀ دیوار

درحالی که پلیسی دیگر، ای بسا انسان‌تر،

تفنگش را فرود آورد.

اما لوئیجی تراستولی به‌ضربِ آن گلوله‌ها کشته شد و بر زمین افتاد.

قصۀ سباستین دو درونمایۀ نمادین بسیار مهم را عرضه می‌کند که در روایت‌های شفاهی تکرار شده‌اند: مکان مرگ تراستولی بر دیوار کارخانه، به‌جای وسط خیابان؛ و صحنۀ پلیسی که تفنگش را پایین آورد. یکی از راویان و خوانندگان و شاعران فولک ترنی، دانته بارتولینی،[۳]این دو درونمایه را تقویت کرد و پژواک داد و درونمایۀ سومی نیز به آن افزود، که نمادی به غایت مهم است: خود جیپ پلیس‌ها.

بارتولینی: دربارۀ تراستولی صحبت می‌کنم. همه از کارخانه خارج شدیم تا علیه جنگ اعتراض کنیم، خب؟ علیه پیمان ناتو. در آن زمان، اسکلبا و همین‌طور جیپ‌ها در رأس قدرت بودند. پسرم آمد در کنار کارگران، و این پسر (شما چهارراه را دیده‌اید، بله دیده‌اید) همانی بود که کشته شد؛ درست در مقابل کارخانه، نزدیک در ورودی. و او به‌محض اینکه به بیرون [از در ورودی] آمد، آن‌ها با همان جیپ‌ها به‌سمتش رفتند و او را زیر گرفتند و خرد و خمیرش کردند.

پورتلی: بعد از این اتفاق، کارگرها چه کار کردند؟

بارتولینی: خب، چه می‌کردند  (حمله کردند. کار دیگری نبود که انجام دهند). می‌دانید، ما در خیابان ‌جنگیدیم؛ با پلیس؛ آجر پرت می‌کردیم. مرد ریشوی جوان، که حدود ۲۵ سال سن داشت؛ این یارو اگر شما را بگیرد، می‌تواند ۲۵ متر پرتتان کند. تارزان صدایش می‌کردند. روی یک جیپ پرید و هر مأموری را که گیر می‌انداخت، او را پایین می‌انداخت. به یکی از مأمورانی رسید که تفنگ حمل می‌کرد، به کله‌اش ضربه‌ای زد؛ کلاه‌خود را از سرش کند و او را مانند پین بولینگ دور سرش چرخاند  (این‌جوری: بررر). سپس جیپ را بلند کرد و هلش داد و از مسیر بیرونش کرد. واو! وقتی مردم چنان چیزی را دیدند (یک کلاغ چهل کلاغ کردند) نمی‌تواند صحنه را ترک کنند. و ارتش. آن‌ها ارتش را صدا زدند و دستور دادند که به روی ما اسلحه بکشند؛ وقتی یکی گفت «آتش»، آن‌ها تفنگ‌ها را بر زمین انداختند. این خود نوعی تظاهرات بود. او گفت: «آتش!» و بررررر، همۀ تفنگ‌ها روی زمین افتادند.

 

 

محمد جمشیدی


[۱]. Mario Scelba

[۲] Alvaro Valsenti

[۳] Dante Bartolini