ما چون از اولش بودیم، متأسفانه یکی‌یکی افتادن کادر درمان را می‌دیدیم. بیمارستان‌مان سه نفر شهید داد. یکی‌یکی بچه‌های پرستاری، رزیدنت‌ها، اینترن‌ها، بچه‌های کادر، اداری‌ها، دچار مشکل می‌شدند؛ چون بالاخره توی محیط آلوده بودند و دچار بیماری می‌شدند و این را ما به وضوح می‌دیدیم.

من یک شب خودم اورژانس شیفت بودم. یکی از پزشک‌های متخصص ما آمد داروخانه گفت که دکتر، فلان داروها را می‌خواهم، خودم مریض شدم. گفتم خب حالا چرا آرام می‌گویی؟ گفت برای اینکه کسی نفهمد. گفتم چرا؟ خب بابا برو بگیر استراحت کن دیگر؛ گفت که نه. اگر این قضیه مشهود بشود، دیگر نمی‌توانم به بقیۀ بیمارها خدمت‌رسانی بکنم. گفتم دکتر، خب اولاً این‌که حال خودت بدتر می‌شود بعد این‌که ویروس را انتقال می‌دهی. گفت نه، برای جلوگیری از انتقالش اگر شده تا چهارپنج‌تا ماسک را هم می‌زنم؛ کاملآً شیلد، لباس، همه چیز می‌پوشم؛ اصلاً نمی‌گذارم به کسی منتقل شود. خودم بیشتر رعایت می‌کنم؛ خانه هم نمی‌روم؛ یک جایی بیرون می‌گیرم و آنجا مستقر می‌شوم. حتی اگر این بیماری قرار است من را ظرف پنج روز، یک هفته یا ده روز از پای در بیاورد، توی این مدت باز من بتوانم از علمم برای چندتا مریض استفاده بکنم خیلی بهتر است.

 

روایت صدرا طاهری
از اعضای کادر درمان