منظورم از برهمکنشیْ، تولید دادهها از طریق گونههایی از کنش متقابل اجتماعی است. این چیز شاید یک مصاحبه باشد یا دستکم موقعیتی باشد که مستلزم مبادلۀ شفاهیِ رودرروست. این امر منجر به منظورکردن روشهای تفسیریِ زندگینامهای، تاریخ شفاهی، خاطره،[۱] قصهگویی، تاریخ زندگی و روایت است اما خودزندگینامهنگاری، خود/زندگینامهنگاری یا قومنگاری را منظور نمیکند. با برگزیدن سوبژکتیویته من گسترهای را برجسته کردم که روش منجر به ابرازکردن خود[۲] میشود؛ یعنی تمرکز بر احساسها و عواطفْ بینشهایی را نسبت به ادراکات فردی و فهم موقعیتها و تجارب به دست میدهد. تمام فعالیتهایی را که من مشخص کردم، میتوان تحت این مضمون جمع کرد، گرچه برخی مثل تاریخ شفاهی در زمانهای مختلف و زمینههای متفاوت توجه کمتری به خود[۳] نشان دادهاند؛ درحالیکه در دیگر رشتهها، مثلاً خود/زندگینامهنگاری، معینکردن جای خود بهعنوان تولیدکننده و خوانندۀ متن در مرکز توجه قرار دارد (استنلی، ۱۹۹۴).
منظورم از ساختمندی بیان این ایده است که هدف روشهای زندگینامهای تولید گزارشها و دادههایی است که، خواه از رهگذر پرسش مستقیم و خواه از طریق ماهیت پاسخهای فرد، ساختاری آشکار یا ضمنی دارد. بهعلاوه، این بسیار جامع و کامل بهنظر میرسد که چه گزارشی (گفته شده[۴] یا نمایش دادهشده[۵]) گونهای روایت، یعنی یک آغاز یا یک پایان، را در خود ندارد؟ یا چه قصهای، بهنحوی، به تصویر بزرگتری چون وضع حمل، جنگ، تحصیلات و سکسوالیته متصل نیست؟ حقیقتاً این میتواند یک مسئله (case) باشد؛ اما مقصود من از ساختمندی این است که روشهای مستعمَل بر گونهای نظریهپردازی پیشینی یا چهارچوب ایدهها از جانب پژوهشگر متکی است. این امر برای کنار گذاشتن ساختمندی غیررسمی یا گونهای نظریهپردازی روزمره نیست که مردم برای توضیح زندگیهای خود میپرورانند، بلکه هدف من تأکید بر مشارکت و سهمی است که نظریهپردازیها و روشهای رشتههای خاصی چون روانشناسی، جامعهشناسی یا تاریخ در تولید دادهها دارند. بنابراین، من قصهگویی و خودزندگینامهنگاری را از این مقولۀ خاص بیرون گذاشتم.
در نهایت، بافت؛ مقصودم شیوههایی است که، در آن، گزارش فردی[۶] یا دستهای از گزارشها بهواسطۀ چهارچوب زمانی و فضایی و بهواسطۀ پژوهشگران و مفسران معنا مییابند. بافت را نباید فقط بر حسب فضا[۷] یا زمان تاریخی یا ساختارهای سیاسی و اجتماعیِ گرداگرد یک گزارش خاص در نظر گرفت؛ بافت شامل عاملیت و برنامهکار محقق و تحقیقشده و زمان زندگینامهایِ آنها نیز میشود. دوباره، خودزندگینامهنگاری و قصهگویی کمتر با این مسئله تطابق دارد. جایی که منبع اصلیْ گزارش تکمؤلفی است که مستقلاً برای یک مخاطب تولیده شده، بهجای آنکه با دیگران تولید شود، بافت دارای جنبههای کمتری برای کشف و کاوش است.
شکوفایی علاقه به چشمانداز امر فردی،[۸] که بهمثابۀ رویکردی «انسانگرایانه»[۹]تر در پژوهش جامعهشناختی توصیف شده، منجر به شماری مقالۀ مروری و کتاب شده که، به شیوههای گوناگون، خاستگاهها و توسعات کار زندگینامهای را بهطور خلاصه ترسیم میکند (پلامر، ۲۰۰۱؛ تامپسون، ۲۰۰۰؛ رابرتس، ۲۰۰۲؛ سیل و دیگران، ۲۰۰۴؛ تامسون، ۲۰۰۷). این یک حوزۀ مهیج برای کارکردن است. کار زندگینامهای مشغول بسیاری از دیرپاترین و چشمگیرترین مسائل روششناختی و معرفتشناختی در علوم انسانی است که شامل اعتبار، خاطره/حافظه، سوبژکتیویته، دیدگاه، اخلاق، صدا و نمایانگربودن[۱۰] در میان دیگران میشود (چمبرلین و دیگران، ۲۰۰۰: ۳).
سه روشی که من انتخاب کردم تا بر آنان متمرکز شوم، پیشتر در بسیاری از جنبهها مطرح شدهاند، اما با تفاوتهایی خاص که متمایز بودن هر کدام را نشان میدهد. در ادامه، مبنی بر کارهای مزبور، جایی را ترسیم خواهم کرد که این تبارها و هویتها از آن برخاستهاند. نقطهآغاز شناختهشده، گروهی از جامعهشناسان هستند که با عنوان «مکتب شیکاگو» و در چهل سالِ نخست قرن بیستم فعالیت کردهاند. تمرکز بر گردآوری گفتههای مستقیم و مشاهده در شرایط واقعگرایانه منجر به نوآوری روششناختی در شماری از حوزهها شد. جامعۀ شهری، با مطالعۀ گَنگهای خیابانی و فقر و زندگی والا، تحت بررسی دقیق قرار گرفت. به موازات، این تعهدی که قویاً مستقر شده بود و سخت مشغول آن بودند، تحولی تازه در روانشناسی اجتماعی پدید آورد. مفهوم «خود»[۱۱] نزد هربرت مید (۱۹۳۴) با تمرکزکردن بر کنش متقابل اجتماعی و تأملکردن در رشد فهمِ افراد از کیستی خود، بر اهمیت زبان و فرهنگ و ارتباط غیرکلامی تأکید میکرد. تصور او از «خود»، بدان شکل که معنا و فهم خود از واقعیت و قابلتشخیص بودن[۱۲] و قابلشناخت بودن[۱۳] را در ارتباط با بافت تاریخی و اجتماعی کسب میکرد، چالشی برای این استدلال، که اولویت را به چشمانداز محقق و مفسر میدهد، به وجود میآورد. دانشجویان و اساتید و پژوهشگران مرتبط با با مکتب شیکاگو برخی از مؤثرترین تحولات را در جامعهشناسی رقم زدند؛ در میان تحولات بهوجودآمده میتوان از مکتب کنش متقابل نمادین (پلامر، ۱۹۹۱) و گراندد تئوری (اشتراوس و گلاسر، ۱۹۶۸) نام برد.
حال، با در نظر داشتن این زمینه، من بر آنم تا نگاهی دقیقتر بیندازم به نخستین روشی که ذیل «چتر» زندگینامهای قرار دادم: روش تفسیری زندگینامهای.
فریتس شوتس، جامعهشناسی آلمانی که در دهۀ ۱۹۸۰ مینوشت، با اثر اصیل خود، که منجر به تکوین و توسعۀ روش تفسیری زندگینامهای شد، شهرت یافت. او بسیار متأثر از «نسل سوم شیکاگوییها» نظیر آنسلم استراوس و هوارد بِکِر و اروینگ گافمن و دیگران است (آپیچ[۱۴] و اینولوکی،[۱۵] ۲۰۰۰، ۵۸). روش مصاحبه و تحلیل متعاقب آن که او پروراند و سپس گابریل روزنتال[۱۶] (که از سرمشق نظری و روششناختی او پیروی میکرد) بهبود بخشید، نیازمند تفکیککردن قصههای بهترتیب زمانی[۱۷] از تجارب و معناهایی است که مصاحبهشوندگان بهدست میدهند. این فرایند به فهم مصاحبۀ زندگینامهای، بهعنوان فرایندی که، در آن، حرکت میان گذشته و حال و آینده استوار است و مصاحبهشوندگان چهبسا از زمینهها و نفوذ چیزها بر زندگی خود کاملاً آگاه نباشند، نیازمند است.
روزنتال و همکار سابق خود، ولفگانگ فیشر[۱۸] این رویکرد را به چیزی تبدیل کرد که امروزه معمولاً بهعنوان «تحلیل تفسیری زندگینامهای» یا «تحلیل تفسیریِ روایت زندگینامهای» شناخته میشود (ونگراف، ۲۰۰۱). او که به تبیین کار و اخلاق زندگی در جامعۀ آلمان غربی در دورۀ پس از جنگ جهانی دوم علاقه داشت، مجاب شده بود که فهمی که مردم از زندگی خود در دورۀ رایش سوم ایجاد کردند، حاوی نقشی اساسی است (رزنتال، ۲۰۰۴: ۴۹). از تحول اولیهای که روزنتال و فیشر ایجاد کردند، برخوردهای پیچیدهای با روش صورت گرفته است، نظیر استفاده از تحلیل موردپژوهیِ فردی[۱۹] متکی بر متون پیادهشدۀ مصاحبه توسط چمبرلین و همکارانش. آنها علاقهمند بودند از طریق پذیرا شدن سوبژکتیویته و عاملیت دریافتکنندگان رفاه و پیوند دادن حوزۀ عمومی و خصوصی (آنگونه که از طریق گزارشهای فردی تجربه و بازنمایی شده است) اثر سیاستهای رفاه اجتماعی را نظریهپردازی و تبیین کنند (چمبرلین و کینگ، ۲۰۰۰؛ چمبرلین و دیگران، ۲۰۰۰۴).
نظامسازیای که ذات این رویکرد است، نیازمند تدوین دقیق مصاحبه به گونهای است که مضامین را مشخص کند و، در مصاحبۀ پیادهشده، «زندگی زیسته»[۲۰] را از «قصۀ گفتهشده»[۲۱] تفکیک کند (ونگراف، ۲۰۰۱: ۲۳۱). این تمایز سبب سواکردن ترتیب زمانی رخدادهای یک زندگی از شیوهای است که قصه گفته میشود. با فهمیدن اینکه چگونه افراد با قصۀ خود ارتباط دارند، از طریق بازگویی،[۲۲] و برچسبزدن بر بخشهای متن بر اساس اینکه آیا توصیفیاند، استدلالیاند، گزارشیاند، رواییاند یا ارزیابیکننده[۲۳]، تحلیل تفسیری زندگینامهای با فرضیههایی که بخشهای مهم متن را ترسیم میکند، به دادههای کیفی میپردازند. ونگراف (۲۰۰۱) رویۀ تفسیر دادههای زندگینامهای (توضیح با گزارش جزئی)، چگونگی رسیدن به فرضیات و کار کردن از طریق آنها را (همانطور که قصۀ زندگی بررسی میشود) مفصل بیان کرده است. رخدادهای زندگی که توسط مصاحبهشونده گفته میشود، ترجیحاً توسط گروهی از مردم، که با هم کار میکنند، بررسی میشوند و فرضیهها و ضدفرضیهها ترسیم و کشف میشوند، چراکه تأثیری احتمالی بر زندگی افراد بعدی دارد.
این رویکرد پدیدارشناسانه، برای فهم دادههای زندگینامهای، بر چشمانداز فردی در درون زمینۀ تاریخی و ساختاریِ مشاهدهپذیر و شناختنی، و اینکه اشخاصی که زندگی و تصمیمهای متنوع و چرخشها و الگوهای زندگی خود را توصیف میکنند چگونه آدمهاییاند، تمرکز میکند (ونگراف، ۲۰۰۱: ۳۰۵-۳۰۶).
در یک سطح، آنچه ونگراف توصیف میکند، فرایند پیچیدۀ تفسیر است؛ یعنی نوعی کاوشِ به اشتراک گذاشتهشده و بهدقت مستندشده که در پی مضامینِ دادههای معمول در رویکرد گراندد تئوری است (ونگراف، ۲۰۰۱: ۲۸۰). اما در سطحی بسیار متفاوت، از تحلیل انتظار میرود که وارد سطح عمیقِ تبیین و تفسیر شود، و بهدنبال معناهای آشکار و پنهان متن پیادهشده باشند. در انتهای مقاله تفاوت این حوزه با دو حوزۀ دیگری که گفتم را توضیح خواهم داد.
محمد جمشیدی
[۱]. reminiscence
[۲]. self
[۳]. self
[۴]. told
[۵]. expressed
[۶]. individual account
[۷]. setting
[۸]. the individual
[۹]. humanistic
[۱۰]. representivity
[۱۱]. the self
[۱۲]. identifiable
[۱۳]. recognisable
[۱۴] Apitzsch
[۱۵] Inowlocki
[۱۶]. Gabriele Rosenthal
[۱۷]. chronological
[۱۸]. Wolfgang Fischer
[۱۹]. individual case study analysis
[۲۰].lived life
[۲۱]. told story
[۲۲]. telling
[۲۳]. evaluative
ثبت ديدگاه