چکیده
این مقاله مبتنی بر تجربیات شخصی نویسنده آن در عرصه تاریخ شفاهی است. به نظر نویسنده مصاحبه کننده باید آن چه را که راوی میگوید به سرعت در ذهن خود بازسازی کند تا بتواند اولاً در تقابل خیال خود با روایت راوی، آنچه به عنوان ناخالصی از تخیل راوی وارد واقعیت شده، بیابد و شناسایی کند. ثانیاً خلاءهای روایت را نیز به دست آورد و کاستیها را برشمارد و بر آنها اشراف یابد تا در گفت و شنود به آنها دست یابد.
در این نوشتار نکاتی که میخواهم درباره موضوع مورد بحث بگویم، مبتنی بر تجربیات شخصی در عرصه «تاریخ شفاهی» و داستاننویسی است.
پرواضح است که بنایِ تاریخ شفاهی بر مصاحبه استوار است و مصاحبه نیز به زبان ساده یعنی پرسش و پاسخ یا گفتوشنود با یک فرد درباره سرگذشت یا یک بخش از سرگذشت او و یا موضوع، حادثه، مکان و …
قطعاً دوستان دیگر در چندوچون و چیستی و جوانب و زوایا و اقتضائات مختلف و گوناگون مصاحبه سخن خواهند گفت. بنابراین بدون مقدمه میروم بر سر موضوع که همان «نقش تخیل در مصاحبه تایخ شفاهی» است.
منظور از «تخیل» در این بحث همان چیزی است که ذهن انسان از پدیدهها و موضوعاتی از هستی که آن را تجربه و لمس نکرده است، در ذهن خود و برای خود میسازد.
آن چیزی که ما تجربه و لمس میکنیم، به عنوان حفظیات یا خاطره در جایی که حافظه نام دارد، ثبت میشود، یعنی واقعیتهای عینی و ملموس. امّا آن چه را که ما به طور عینی لمس نکردهایم، در خیال خود میتوانیم بسازیم و در پارهای اوقات آن را به حافظه خود نیز میسپاریم.
به زبان ساده میتوانیم ذهن انسان را به دو بخش تشبیه کنیم. یک بخش مثل انبار و محل نگهداری است و بخش دیگر مثل کارگاه یا کارخانه. انبار همان حافظه ماست و کارخانه همان تخیل ما. مواد اولیه کارگاه تخیل انسان، از انبار حافظهاش تامین میشود. به گمان من هیچ خیالی را نمیتوان تصور کرد که مبنای واقعی نداشته باشد. صورت جنونآمیز خیال را وهم مینامند که امروزه روانشناسان و روانپزشکان برای درمان مجانین بسیار بر آن تمرکز و مطالعه دارند. شاید دیده یا شنیده باشید که برای درمان یک بیمار روانی، روانپزشکان ابتدا سعی میکنند از بیمار اطلاعات کافی به دست بیاورند. یعنی اوهام او را دریابند. سپس براساس گفتوگو با اطرافیان و نزدیکان بیمار از زندگی شخصی او نیز شناخت کافی به دست بیاورند. چرا؟ چون از نظر آنها این وَهم که مثل غده بدخیمی در ذهن و روان بیمار جا خوش کرده، از یک جایی برخاسته و وارد ذهن او شده و این یعنی همان واقعیت عینی و ملموس. هنر و ادبیات نیز شاهد مثالی است بر اثبات این که عالم خیال ریشه درعالم عینی و واقعیتهای ملموس بیرونی دارد. یا به زبان ساده مواد اولیه خیال درعالم عینی و واقعی تهیه و آماده میشود. وقتی در خیالانگیزترین تشبیهات ادبی دقت میکنیم، همواره یک سویِ تشبیه وام گرفته از واقعیت در آنها وجود دارد. در دنیای فانتزی و خیالی از نوع ژولورنیاش نیز واقعیتهای ملموساند که در ذهن نویسنده و هنرمند تبدیل به خیالهای شگفتانگیز میشوند.
در جهان علم نیز خیال، حضوری عمیق و گسترده دارد. شاید در هیچ اختراع بشری نمیتوان ردپای خیال را ندید. از معروفترین و دیرینترین آرزوهای بشری پرواز بود. آن دو برادری که اول بار طیّاره را اختراع کردند، آیا جز این است که درخیال خود بارها و بارها پرواز کردند؟ همین طور آن دیگرانی که با اختراعات خود جهان را دگرگون کردند؟ بارها و بارها این ضربالمثل را شنیدهایم که از میان میلیونها انسانی که افتادن سیب را از درخت دیدند، نیوتن جاذبه زمین را کشف کرد. به نظر شما چرا نیوتن کشف کرد؟ چون آدم باهوش و نابغهای بود؟ گمان نمیکنم که این، پاسخ کاملی باشد. بلکه نیوتن قطعاً خیالپرداز بزرگی هم بود و در خیال خود این موضوع را از وجوه گوناگون تصور کرده و سپس به این نتیجه رسید. مثلاً اگر سیب از درخت جدا شود و به جای زمین به سوی آسمان حرکت کند یا… همه این حالتها قطعاً در خیال او ساخته و پرداخته شده است که دست آخر منجر به کشف جاذبه زمین شد.
در عرصههای دیگری مثل فلسفه و منطق و ریاضیات نیز تخیل نقش انکارناپذیری دارد. خود موضوعات این علوم گواه این مدعاست. اصلاً کنکاش در چیستی و ماهیت هستی و چون و چرا کردن در حیات انسان، بدون تخیل امکانپذیرنیست. فهم اعداد نیز که مبنای ریاضیات است قطعاً تخیل شگفتانگیزی نیاز دارد. به ویژه آنجاکه سخن از بینهایتهاست، فرضاً.
در زندگی روزمره نیز بشر همواره با تخیل سروکار دارد. حتی برای رتق و فتق امور ساده زندگی تخیل بسیار کارساز است و در بسیاری مواقع مشکلگشا. از ذکر مثال و شواهد در این باره درمیگذرم و گمان میکنم که درباره تخیل سخن به حدّی که به بحث ما کمک کند، گفته شد. پس اکنون میروم بر سر موضوع «نقش تخیل در مصاحبه تاریخ شفاهی».
در مصاحبه تاریخ شفاهی یک سوی ماجرا، راوی است و سوی دیگر مصاحبهکننده. قرار هم بر این است که راوی واقعیت را روایت کند. پس او باید به حافظه یا همان جایی که به انبار تشبیهش کردیم، مراجعه کرده و تک تک حوادث و ماجراها و چه و چه و چه را در بیاورد و به مصاحبهکننده منتقل کند. ولی ظاهراً چنین است که این انبار گرچه راه ورود مستقلی دارد (که همان حواس پنجگانه است) امّا راه خروجش مستقل و اختصاصی نیست و این گذرگاه به کارگاه خیالپردازی نیز راهی دارد و. .. برای این که این تشبیهات (انبار و کارگاه) کمی گمراهکننده نباشد، اجازه بدهید از این مثال درگذریم و کمی واقعیتر به پدیده خیال و واقعیت بپردازیم.
راست این است که واقعیتهای ثبت شده و ملموس در ذهن انسان، همواره همنشین خیالهای انساناند و این همنشینی مثل همه همنشینیها، تاثیرات متقابلی دارد. همچنان که پیشتر عرض کردم، هیچ خیالی نیست که ریشه و نسبتی با واقعیت نداشته باشد، هیچ واقعیتی هم نیست که از همنشینی با خیال تاثیر نپذیرفته باشد. انسان طبیعتاً و بالذّات کمالگراست. یعنی دائم در حال سنجش خود و پیرامون خود است تا علل شکست و ناکامیها را بیابد و همین طور پیروزیها و شادکامیها را. اگر به طور میانگین نیمی از حوادث یک زندگی را پیروزی و شادکامی و نیمی دیگر را شکست و ناکامی فرض کنیم، ذهن انسان دائم روایتِ پیروزمندانه از شکستها و یا حتی از سر شوق و خوشحالی روایت شکست خوردهای از پیروزیها را در خیال خود میپرورد! به تعبیر ساده همین «اگر چنین میشد، نتیجه چنان بود.» یا همین «ای کاشها و. ..» و محاسبات و بازپروری حوادث در ذهن انسان چیزی نیست جز خیالپروری. این نکته در تصورات ما از انسانها نیز صادق است. به ویژه از آنهایی که رابطهای عاطفی بینمان برقرار است و یا برعکس کینه و نفرت از آنها در دل داریم. همواره در خیالمان نقصهای این آدمی که دوستش داریم، نمیخواهیم ببینیم و یا حتی اگر آدم منصفی باشیم و نقصها را بپذیریم، همان نقصها را تبدیل به کمال میکنیم تا صورتی مطلوب از آن فرد بسازیم. هرچند خود معترف و آگاه به واقعیت آن آدم هستیم. امّا به هر حال واقعیت محفوظ و ملموس و تجربه شده، در ذهن ما مدتی را همنشین آن صورت کمال یافته خیالی یا. … بوده است. به نظر شما این همنشینی تاثیر نمیگذارد؟ قطعاً تاثیرگذار است. البته در اینجا جوانب و مباحث دیگری نیز در آن چه راوی قرار است از حافظه خود به در آورد و روایت کند، وجود دارد. جوانب و مسائلی چون: زمان و مکان فعلی راوی، جایگاه و موقعیت اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و … راوی، جایگاه افرادی که راوی به عنوان شاهد یا بازیگر حوادث قرار است پای آنها را نیز به روایت خود بکشد، زبان، گویش، بیان، سواد علمی و بسیار جوانب کوچک و بزرگ و موثر که حتماً دوستان پیرامون آن بحث خواهند کرد و به گمان من برخی از آنها به چیستی و فلسفه تاریخ شفاهی ارتباط دارد و پای فلسفه تاریخ و مفاهیم بنیادین علم تاریخ نیز برای فهم این مسائل باید به میان کشیده شود. پس در این میان من فراتر از نقش تخیل نمیروم و بحث را در پیرامون همین موضوع ادامه میدهم.
نتیجه این شد که واقعیتهای ملموس و عینی که فرد در حافظه دارد، از هنگامی که آن را ضبط کرده است، با خیالپردازیهای او از همان واقعیت یا واقعیتها همنشین میشود و تاثیر میگذارد و تاثیر میپذیرد. هنگام مصاحبه نیز، در همان لحظاتی که راوی کلمات و جملات را بر زبان میآورد، باز تخیل از کار نایستاده است و فعال است و به کمک راوی میآید تا روایت او شکل و در اختیار مصاحبهکننده قرار بگیرد. بنابراین به گمان من چنین مکانیسمی در ذهن انسان (که هیچ کس را گریزی از آن نیست) در روایت واقعیتها، بر خلوص روایت تاثیر میگذارد. البته یادمان نرود که واقعیت نیز مثل بسیاری از مسائل هستی، صفر یا صدی نیست. صفر که اصلاً دیگر واقعیت نیست و واقعیت صد درصدی نیز قطعاً امر محالی است که بحث پیرامون آن بسیار است و باید از منظر فلسفه و ادبیات و تاریخ به آن پرداخت.
امّا گفتن ندارد که برای مصاحبهکننده نابترین و خالصترین روایت از واقعیت اهمیت دارد و دوستداشتنیتر است. درست مثل کسی که برای خرید کالا به بازار رفته است و بهترین و اصیلترین جنس را میخواهد بخرد.
در اینجا این سوال پیش میآید که مصاحبهکننده چگونه میتواند نابترین و خالصترین روایت را از راوی ثبت و ضبط کند و چه ابزار و ادواتی نیاز دارد تا به مقصود خود برسد؟
این نکته را هم دوباره تاکید میکنم که دخالت تخیل راوی تنها یکی از موانع رسیدن به نابترین روایت از واقعیت است.
به تجربه برای حذف (البته حذف کامل که امکان ندارد) یا کاستن از نقش تخیل راوی به نکاتی اشاره میکنم.
مهمترین ابزار مصاحبهکننده به گمان من میتواند تخیل او باشد! و با توسل به تخیل خلاق خود نقش تخیل راوی را به حداقل ممکن برساند. پس باید مصاحبهکننده خیالپرداز کارکشتهای نیز باشد! یعنی با ذهنی فعال، پویا و ورزیده در مقابل راوی بنشیند و در کمترین زمان، آن چه را که میشنود در کارگاه ذهن خود بازسازی کند و بپرورد و خلق کند و حتی ببیند! البته چنین کاری سخت و دشوار است و نیاز به تمرین و ممارست بسیار دارد. توجه کنید که به هر حال هر چهقدر هم مصاحبهکننده درباره راوی مطالعه کرده و آگاهیهای فراوانی به دست آورده و حتی درباره تک تک افراد و حوادث و وقایع و مکآنها و چه و چه و چه که راوی قرار است به آنها بپردازد و روایت خود را بگوید، اطلاعات و اسنادی را پیش از مصاحبه جمعآورده و دیده باشد، باز هم به گمان من این تخیل خلاق مصاحبهکننده است که حرف آخر را میزند و همه این داشتههای پیشین به علاوه روایت شفاهی راوی است که همچون مواد اولیهای در اجاق ذهن مصاحبهکننده باید به سرعت و با کیفیت خوب طبخ شود تا بتواند به واقعیت ناب دست یابد.
شیوه خیالپردازی در مصاحبه تاریخ شفاهی شباهت بسیاری با خیالپردازی در داستاننویسی دارد. رئالیسم یا واقعیتگرایی که جریان مسلّط دو قرن اخیر در حوزههای هنری به ویژه ادبیات و سینما به شمار میرود، تقریباً چنین مبنایی دارد. یعنی هنرمند اثر خود را چنان خلق میکند که مخاطب باور میکند که چنین داستانی روی دادنی است و بستر این باورپذیری چیزی نیست جز واقعیتهای عینی و بیرونی که مخاطب دائم با آن سروکار دارد. پس هنرمند همین واقعیتهای عینی و بیرونی را در خیال خود به متن ادبی و هنری تبدیل میکند.
وجه افتراق این دو البته دامنه باز و گسترده تخیل در خلق اثر هنری واقعگراست، ولی در تاریخ شفاهی تخیل مصاحبهکننده تنها در چارچوب روایت راوی و کمی فراتر از آن باید فعال شود. امّا شیوه و مکانیسم تخیل در هر دو شباهت فراوانی دارد.
پس مصاحبهکننده باید آنچه را که راوی میگوید به سرعت در ذهن خود بازسازی کند تا بتواند اولاً در تقابل خیال خود با روایت راوی، آن چه به عنوان ناخالصی از تخیل راوی قاطی واقعیت شده است بیابد و شناسایی کند و ثانیاً خلاءهای روایت را نیز به دست آورد و کاستیها را برشمارد و برآنها اشراف یابد تا در گفتوشنود خود با راوی، به آنها نیز دست یابد و در نهایت نابترین روایت از واقعیت را از زبان راوی بشنود.
ملاحظاتی در شیوه کار مصاحبهکننده میتواند در این امر او را یاری رساند. از جمله این که در طی فواصل جلسههایی که با راوی برای ثبت و ضبط روایت دارد، دائم ذهن خود را مشغول نگه دارد و هیچگاه دست از خیالپردازی برندارد. (مثلاً نوار مصاحبه جلسه قبل را در فاصله جلسه بعدی، بارها و بارها گوش کند.)
تجربه شخصی من چنین بوده است که این خیالپردازی برای اغلب راویان دلنشین است و به مرور پس از انس و الفت بین راوی و مصاحبهکننده، به حکم مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد، از لحاظ روانی نیز به راوی ثابت میکند که مصاحبهکننده با روایتهای او درگیر شده و مسئله جدی است.
در پارهای از موارد نیز پس از چند جلسه راوی، وقتی در مییابد که با ذهنی فعال و پویا طرف است، جانب احتیاط را در پیش میگیرد و بر تخیل خود تا میتواند لگام میزند و ای بسا به غربال میپردازد تا خیالات و افزودههای خود را به کناری نهد و مستقیم انگشت بر واقعیتها بگذارد.
نکات و حواشی دیگری نیز میتوان افزود، هر چند هنوز یافتههای فعالان عرصه تاریخ شفاهی به خاطر این که این شیوه در کشور ما جوان است، چندان پربار و غنی نیست. لااقل بنده خود بدون هرگونه آشنایی با این مقوله، پس از جنگ به ثبت و ضبط روایتهای از جنگبرگشتگان پرداختم، تنها به حکم احساس وظیفه و تکلیف. این چند سطری هم که به نگارش درآمد حاصل تجربیات دو دههای است که درعرصه جمعآوری خاطرات رزمندگان به دست آوردهام و البته نکات و جوانب دیگری که در این مجال اندک جای بحثش نبود. پس این نوشتار همچنان که در ابتدا نیز عرض کردم، مبتنی بر تجربههای شخصی است و بعضاً گفتوشنود با برخی دوستان فعال در عرصه تاریخ شفاهی. پس قطعاً طالب نقد و نظر و حتی نفی و انکار است و ای بسا در حدّ طرح یک موضوع ـ نقش تخیل درتاریخ شفاهی ـ و نه بیشتر.
محمود جوانبخت
به نقل از سایت تاریخ شفاهی ایران
ثبت ديدگاه