یک بار توسط جناب آقای شرعی به من پیغام دادند و گفتند: تو ممنوعالمنبر هستی ولی منبر که میتوانی بروی. اسمت را عوض کن. بیا برو ماهشهر. یک محرمی بود؛ ناطق نوری را تبدیل کردم به محقق تهرانی و رفتم بندر ماهشهر. یک ماه محرم را در یکی از مساجد ماهشهر، در یک اتاق مسجد زندگی کردم. یک ماه هم منبر رفتم. منبرم هم گرفته بود.
من در ماهشهر ۳۰ شب منبر رفتم. یک دوستی در آنجا داشتم، خدا رحمتش کند. برادر خوبی بود. خَیِر بود. عبدالرحمان حیاتی. اینها اصالتاً هندیجانی بودند. در آن ایام در ماهشهر به من خیلی کمک کرد. شب آخر منبر به او گفتم: آقای حیاتی برای من بلیط بگیر. بلیط آبادان به تهران. چمدان من را هم عصری بگذار در صندوق عقب ماشینت بعد از منبر، سوار ماشین شما میشویم و یک راست میرویم فرودگاه آبادان. پرسید: چه کار میخواهی بکنی حاج آقا؟ گفتم: توضیح میدهم. ایشان رفت بلیط را گرفت. شب ۲۹، هر چه دربارۀ رژیم شاه نگفته بودم، آن شب گفتم. خیلی سخنرانی تندی کردم. اسم امام خمینی را هم آوردم و از ایشان خیلی تجلیل کردم. بعد ساعتم را در آوردم و نگاه کردم و گفتم: متأسفانه وقت تمام شد و حرفهای من خیلیهایش ماند. فرداشب بقیه بحث را ادامه میدهم. این را گفتم و از منبر پائین آمدم. بلافاصله رفتیم فرودگاه. ساعت یکونیم شب من کوچه میرزامحمود وزیر بودم. در سرچشمه تهران. ساواک فردا رفته بود سراغ من و دیده بود فرار کردهام.
حجت الاسلاموالمسلمین علیاکبر ناطقنوری، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام
ثبت ديدگاه