حافظه بهعنوان منبعی برای «امر گذشته»[۱]
الیزابت تونکین،[۲] انسانشناس و مورخ شفاهی، اصطلاح «بازنمایی امر گذشته»[۳] را به «تاریخ» ترجیح میدهد. او میگوید اگرچه این عبارت ظرافت کمتری دارد، اما احساس بیشتری را از حرکت میان گذشته و حال، چنانکه افراد میگویند و دیگران گوش میدهند، تداعی میکند (تونکین، ۱۹۹۲: ۲). نقش فعال حافظه در تاریخ شفاهی نیز آن را از تحقیق روایی و تحقیق تفسیری زندگینامهای متمایز میکند. به هر روی، علیرغم اینکه حافظه امکان دسترسی به تجربۀ پیشین ما را فراهم میکند، برای تجربهای که دیگر دستنیافتنی است (به این خاطر که قالبهای اسنادی ثبت نشده است) ضرورتاً همواره دقیق نیست. به نظر پورتلی این یکی از همان نقطهقوتهایش است. در مواجهه با کمونیستهای قدیم که گذشته را، گاهی جانبدارانه و حتی بهوضوح نادرست، حکایت میکردند، او با تکریمکردن قابلیت تاریخ شفاهی در آشکارسازی آنچه حقیقتاً برای مردم مهم است، و «پردهبرداری از تناقضات میان واقعیت و خواست[۴]»، ورق را برگرداند (پورتلی، ۱۹۹۱: ۱۱۶). به نظر پورتلی، و دیگر مورخان شفاهی، «واقعیت» عبارت است از تأیید از طریق دیگر مصاحبهها و دادههای بایگانیشده و دیگر منابع.
حافظه در زمان حال نیز کارکرد دارد. همانقدر که به قصهگفتن و شهادتدادن و اقرارکردن به فعالیتها و درگیریهای گذشته مربوط است، دربارۀ امیدها و خواستههای آینده نیز هست. حافظه متکی و معطوف به بازنماییهای جمعی است و به فراخور مخاطب و محرک[۵] و زمان زندگی میتواند تغییر کند (کلمن و دیگران، ۱۹۹۸؛ رز، ۲۰۰۳؛ درایزما، ۲۰۰۴) در حقیقت، اتکای تاریخ شفاهی به خاطرات افراد سالمند نشان از آگاهبودن وظایف روانشناختی در مقابل افرادی سالمندی است که بهسوی مرگ در حرکتاند (برنات، ۲۰۰۱). بنابراین «امر گذشته» برای سالمندان میتواند بهعنوان یادآوری چندساحتی در نظر گرفته شود، اما با این وصف ارزشمند است. من این نکته را با قطعهای از مصاحبۀ مارگت جفری[۶] با بنیانگذاران پیریپزشکی[۷] بیشتر توضیح خواهم داد (اوگ و دیگران، ۱۹۹۹؛ جفریز، ۲۰۰۰).
دکتر رونالد دنت،[۸] یکی از مصاحبهشوندگانِ جفری، هنگام مصاحبه هشتاد و اندی سن داشت:
-دربارۀ تحولات جدید در سازمان تأمین خدمات اجتماعی[۹] چه فکر میکنید؟ نظری دربارۀ آن دارید؟
-خب، من کمی ترس داشتم که به گروه آسیبپذیری مثل بیماران کهنسال کمتر کمک میشه. در حقیقت، فکر میکردم اونا دوباره قدری نادیده گرفته میشوند. و این همون چیزی بود که منو میترسوند. کسی نمیخواد درک کنه کار همۀ ما در پیریپزشکی این بود که کار خوبی انجام بدیم. شاید متوجه شده باشید؛ متوجه شده باشید ما توی کارمون دستتنهاییم، چونکه بیمارستانها خیلی سریع و شلوغ شدن. بهجای اینکه مراقب سکتهها و مسائلِ دیگرِ کهنسالی باشن، که وقت بیشتری میبره و تدابیر بیشتری نیاز داره، در ازای کارهای روزمرهای که انجام میدن، پول زیادی دریافت میکنن. آدم انتظار داره اینطور باشه.
برخی از مصاحبهشوندگان جفری قبل از سازمان تأمین خدمات اجتماعی و در روزهای ابتدایی آن فعالیت میکردند. مراقبت پزشکی از سالمندان بسیار نادیده گرفته میشد و چالشی بزرگ برای این سازمان بود. این پزشکان در پایان حرفهشان گذشته را بهعنوان موفقیت، از نظر پزشکی و در چهارچوب سیاست، مینگریستند. آنها یک رشتۀ تخصصی[۱۰] تأسیس کردند و در ابتدای کارشان استاندارد بسیار بهتری برای پرستاری سالمندان در بیمارستان و اجتماع، نسبت به آنچه در بیمارستانهای «قانونِ نیازمندان»[۱۱] بود، ارائه کردند. اما آنها در زمانی مصاحبه کردند که سازمان تأمین خدمات اجتماعی در حال تغییر بود. افراد زیادی از ورود مدل بازار و روشهای کسبوکار به مراقبتهای بهداشتی ابراز نگرانی کردند. این پزشکان اکنون برای افزودن لایۀ بافتاری پیر هستند. تأمل دربارۀ پایان احتمالیِ آنچه آنها انجام دادند، طنین شخصیِ خاصی برای مراقبت بهداشتی آنها داشت. بنابراین «امر گذشته» در این مصاحبه، همانند دیگر مصاحبههای تاریخ شفاهی، از طریق قابهای زمانی متعددی بازنمایی میشود: زمانِ بهیادآمده، زمان مصاحبه، «زمان» مصاحبهشونده و مصاحبهکننده و زمان رجوع ما به این مصاحبههای بایگانیشدۀ خاص (برنات، ۲۰۰۵).
خاطره بهعنوان فعالیتی اجتماعی و فردی و فرایندی با اثرات و ویژگیهای شناختهشده و مشاهدهپذیر، دارای اهمیتی اساسی برای مورخان شفاهی است؛ از این جهت که بهشکل تفسیریِ زندگینامهای و تحلیل روایت جلوه نمیکند. بلکه چشماندازی را ممکن میکند که شامل تأثیر زمان و تأثیر تغییر و تداوم[۱۲]، و در عین حال، باقیماندن عاملیت فرد بهمثابۀ کانون اصلی علاقه است.
تأثیر تفسیری[۱۳]
آخرین حوزۀ تفاوتها تأثیر تفسیری است. من بدین وسیله توجه شما را به شیوههایی جلب کردم که سه رویکرد مذکور، با استفاده از آن، جایگاه مفسرِ دادهها را در نسبت با خالق آن، یعنی مصاحبهشونده، معین میکنند. تعهد آغازین تاریخ شفاهی به هدفی دمکراتیک به یکسری بحثهای تند و تیز دربارۀ مالکیت[۱۴] و شراکت[۱۵] (برای نمونه بنگرید به فریش، ۱۹۹۰). برخی مورخان شفاهیِ فمنیست، همانطور که گفتم، راهِ بهپرسشکشیدن پیشفرضهایی چون فهم ذاتی یا انسجام در آن سوی میکروفن را پی گرفتهاند (بورلند، ۱۹۹۱؛ برنات و دیاموند، ۲۰۰۷؛ نیز بنگرید به آرمیتیج و گلاک، ۲۰۰۲). ثمرۀ این کار برای بسیاری از مورخان شفاهی فعالیتی است که به دنبال حفظ یکپارچگی مصاحبۀ اولیه و مصاحبهشونده از طریق حفظ فاصلۀ تفسیری است.
شناسایی سوبژکتیویتۀ مصاحبه، قرار دادن فرد در جای خود، ترسیم فهمی که ضرورتاً در متن پیادهشده بهوضوح بیان نشده همگی فعالیتهای مشترک تفسیری و قابلشناخت هستند. نگاهکردن و گوشسپردن به سکوتها و تجارب و روابطی که ناگفتنی یا تلویحی هستند، بهعنوان کارهایی مناسب و ارزشمند قابلتقدیر هستند اما اگر بخواهند از این فراتر بروند و انگیزههای ناخودآگاهانه یا شیوههای تفکر را پیدا کنند، شاید بهخاطر تفسیر بیشازحد سزاوار سرزنش باشند. درحالیکه پژوهشگری (خواه خلاق و خواه غیرخلاق) که وظیفهای نسبت به پرسش از دادهها، و نظریهپردازی دربارۀ آن و مردم و تجاربی که در آن بازنمایی شده است، دارد، فاصلۀ مصاحبهشونده از کلماتش را به جان میخرد تا عمیقتر کار کند. من مثالی دیگر میزنم تا جایی را نشان دهم که به نظرم خط حایل میان تاریخ شفاهی و رویکردهای روایی و تفسیریِ زندگینامهای است.
برای ضبط تاریخ زندگیِ پت هانلن بیش از دو ساعت با او سر کردم. او شرح مفصلی از پیشرفت خود در قامت دوچرخهسواری ارائه داد که به یکی از بهترین سازندگان چرخ در کشور تبدیل شد و صاحب یک مغازه شد و دو بار ازدواج کرد، یکبار در اوایل جوانی و دیگربار همین اواخر که بازنشسته شد. تنها چیزی که به من نگفت، این بود که یک پسر دارد که از او دور است. او به من نگفت و من هم از او نپرسیدم. در آخر که یک فصل از کتاب را به او دادم، تا صحت و بازنمایی آن را بررسی کند، این را به من گفت. سپس گفت بهتر است نام پسرش برده شود، وگرنه ممکن است برای دوستانش کمی عجیب به نظر برسد.
سکوت دربارۀ تجربۀ واضحی چون مادرانگی را میتوان حمل بر نوعی شکافِ عمیق شخصی کرد. ممکن بود من برای آسیبشناسیِ آشکار این مسئله دست به برخی تبیینهای روانشناختی بزنم؛ میتوانستم برای یافتن سرنخهایی دربارۀ ذهنیات او و مدرکی برای سرکوب غریزۀ مادری و میل شدید به کمحرفی، یا میل ظاهراً وسواسی به سودمندی، به متن پیادهشده برگردم. من میتوانستم برای تصمیمگیری و تأملش دربارۀ زندگی خودش، بهشیوهای که رخدادهای زندگیاش را گزارش میکرد، فرضیههایی در نظر بگیرم. میتوانستم زندگیِ زیستهاش را در مقابل زندگی بیانشدهاش قرار دهم، و استنباطهایی دربارۀ انگیزهها و گرایشهای او بهعنوان یک مادر و بهعنوان یک زن به دست آورم. اما در پایان، من دریافتم این کار، فرایندی است که پت را از زندگیاش دور میکند و در حقیقت او را در معرض بازسازی بیشازحد تفسیرشدۀ زندگی خود قرار میدهد. او شاید فعالانه تصمیم گرفته بود به پسرش اشارهای نکند، چون این کار برای او ناراحتکننده بود. او شاید تصمیم گرفته بود منحصراً بر زندگی خود بهمثابۀ یک دوچرخهسوار تمرکز کند؛ درواقع او ارجاعات کمی به دیگر جنبههای زندگیِ شخصی خود میداد، مگر آنکه من او را وامیداشتم. شاید روایت زندگیاش را بهگونهای برای خودش بازگو کرده بود که پسرش در آن نقشی نداشت. همچنین شاید، بهعنوان شخصیتی ملی احساس میکرد زندگی خصوصیاش برای من کماهمیت است. امکان کمی دارد که او صرفاً فراموش کرده باشد به پسرش اشاره کند. به هر دلیل که باشد، من نمیدانم؛ و با اینکه میتوانم نظرورزی کنم و یک نظریۀ مرتبط با برخی نقصانهای رشدی بپرورانم، سودی در این کار نمیبینم. انجام هرچه بیشترِ مصاحبه با زنانِ سالمند دوچرخهسوار ممکن است فهمی بهتر از زندگی پت در زمینۀ خودش به من بدهد. با توجه به اوضاع، من فقط گفتههای او را دارم که به آن استناد کنم. شاید چیزی که من میتوانم از این تجربه استخراج کنم، فهمی از نابسندگی بهعنوان مصاحبهگر است. استثنائاً این بار قدرتهای پرسشیام مرا شکست دادند.
اما زاویۀ دیگری نیز برای تأثیر تفسیری وجود دارد و آن مسئلۀ اخلاق است. چنانچه فرایند و نتیجۀ تفسیر احتمالاً برای خود سوژهها غیرقابل شناخت باشد، چقدر اخلاقی است زندگی آنها را موضوع تفسیر قرار دهیم؟ تفسیری که در آن هیچ امکانی برای گفتوگو و بحث مداوم نیست چقدر پذیرفتنی است، بهویژه جایی که دادهها از روابط مصاحبه به دست آمدهاند؟ پاسخ به این پرسشها دشوار است و با پدیدارشدن بحثهای جدید پیرامون اخلاقِ تحلیل ثانویه[۱۶] از دادههای بایگانیشده بغرنجتر نیز شده است (برنات، ۲۰۰۵).
نتیجهگیری
سه روش زندگینامهای که در این مقاله دربارۀ آنها سخن رفت، هرکدام شیوۀ عمل خود را دارند؛ و اگرچه همه ریشه در مکتب جامعهشناختیِ شیکاگو دارند، در خطوط میانرشتهایِ متفاوتی رشد کردهاند. درحالیکه روش تفسیری زندگینامهای خود را وامدار تفسیرهای روانکاوانهتر از انگیزه و معنا میداند، تحلیل روایت به زبانشناسی اجتماعی گرایش دارد؛ تاریخ شفاهی نیز میان جامعهشناسی و تاریخ قرار دارد. هر سه رویکرد مرکزیت را به گزارش فردیای میدهند که در تلاش برای توضیح ماهیت متغیر و لاینقطع روابط اجتماعی و ساختارهای اجتماعی است. با اینکه هر سه رویکرد برای تولید داده از مصاحبه بهره میبرند، فقط تاریخ شفاهی است که پیوسته از طریق فرایند تفسیر و گفتوگو بر پویاییهای مصاحبه تمرکز میکند. من به موضع هوادارانهام در ارتباط با تاریخ شفاهی اعتراف کردم، اما سهم دو رویکرد دیگر را نادیده نگرفتم. در جستوجوی راههایی برای تعیینکردن فرایند پرسش از دادهها، آنها مجبورمان کردند که به تبیین رویههای فکری و تحلیلیمان بپردازیم، و جزئیاتی را برجسته کنیم که یک رویکرد پدیدارشناسانه میطلبد. تنها نگرانی من این است که در انجام این کارْ دچار خطر تفسیر بیشازحد شویم؛ تفسیر بیشازحد بهجای تأکید بر ویژگیهای گویندۀ اصلی، او را تحتالشعاع قرار میدهد و مفسر را در موضع اقتدار و کنترل قرار میدهد.
محمد جمشیدی
[۱]. pastness
[۲]. Elizabeth Tonkin
[۳].representations of
pastness’
[۴]. desire
[۵]. stimuli
[۶]. Margot Jeffery
[۷]. geriatric
[۸]. Ronald Dent
[۹]. National Health Service
[۱۰]. specialty
[۱۱]. Poor Law:قانونی که بر طبق آن نیازمندان از طریق هزینۀ عمومی درمان میشوند.
[۱۲]. continuity
[۱۳]. interpretive influence
[۱۴] ownership
[۱۵] partnership
[۱۶]. secondary analysis
ثبت ديدگاه