به ما گفتند که بیمارستان بهارلو رادیو دارد. اگر میتوانید از این ظرفیت استفاده کنید. ما میتوانیم این را در اختیارتان قرار دهیم. ما با رئیس بیمارستان آقای دکتر ناطقی که به شدت آدم مومن و خوبی بود یک صحبتی کردیم. ایشان خیلی کمک کردند توی این قضیه. ما هم با چند نفر از طلبههای حوزهی خودمان که این ظرفیت را داشتند شروع کردیم به صحبت کردن که حالا توی این رادیو چهکار میتوانیم بکنیم. چه بگوییم که برای این بیمارها و پرستارها یک انگیزهای بشود. این کار معمولاً یک ساعت در روز اتفاق میافتاد.
اول بازخورد خوبی نداشت. چون ما خیلی خوب شروع نکردیم. یک ذره ضعیف کار را شروع کردیم؛ چون آنها در وقت بیکاری معمولاً خودشان یک آهنگ میگذاشتند و آهنگ برایشان جذابتر از آیتمهای ما بود.
ما برای اینکه جذابیت کارمان بالا برود رفتیم تمام تاریخ تولد پرستارها را از کارگزینی بیمارستان گرفتیم. هر چه اطلاعات از پرستارها داشتند را گرفتیم. مثلاً میگفتیم خانم فلانی امروز تولدتان است، تولدتان مبارک و یا از بخشها تشکر میکردیم. ما که آمدیم با یک فضای اطلاعاتی قوی وارد شدیم و اسم میآوردیم، آنها هم زنگ میزدند به شمارۀ داخلیمان و تشکر میکردند.
طوری شده بود که به ما زنگ میزدند و میگفتند بخشمان را اسم نیاوردید، از ما هم تقدیر کنید. ما هم در رادیو میگفتیم. یک انگیزهی خوبی شده بود. بعد مثلاً راجع به بیمارها یک سری اطلاعات گرفته بودیم و با بیمارها همان پشت میکروفن صحبت میکردیم. انگیزه میدادیم به همهشان؛ یا دعا میگذاشتیم و «سلام آقا امام رضا» را که آقای میرزاخانی خوانده را پخش میکردیم که حس خوبی بود؛ خیلیها سرزنده میشدند.
این اتفاق باعث شده بود که انرژی بگیرند. هم کادر درمان و هم بیماران. گهگاه هم برایشان موزیک میگذاشتیم؛ حالشان یکم جا میآمد و بهتر میشد.
روایت محمد ساری
جهادگر عرصه سلامت
ثبت ديدگاه