دوم یا سوم راهنمایی بودم که عملاً تظاهرات ما از توی مدرسه شروع شد. توی خود حیاط مدرسه دور می‌چرخیدیم و شعار می‌دادیم. یک‌کمی که گذشت از مدرسه آمدیم بیرون. می‌آمدیم توی خیابان لرزاده و اتابک. بعضی اوقات تا خیابان منصور هم می‌رفتیم.

یک بار تا منصور رفته بودیم، ۱۷ شهریور جنوبی. یک‌دفعه شروع کردند به تیراندازی و دنبالمان کردند. یک خاطرۀ شیرین که من همیشه دارم این است. خب هرکسی به یک طرف فرار کرد [می‌خندد]. بچه‌های ۱۲-۱۳ساله بودند دیگر. هر کسی رفت یک طرف. من هم رفتم توی یک مغازۀ اتوشویی. صاحب مغازه هم نشسته بود .کنارش هم یک کوهِ لباس بود که می‌خواست بشوید. توجهی به صاحب مغازه نکردم. همین‌جوری کله‌ام را گرفتم و رفتم زیر آن لباس کثیف‌ها [می‌خندد]. دست‌وپا زدم و رفتم آن تو. بیرون، صدای تیراندازی و آژیر می‌آمد. آب و آتش که خوابید، از زیر لباس کثیف‌ها آمدم بیرون. اصلاً خود مغازه‌دار متحیر مانده بود. حال‌وهوای آن موقع این‌جوری بود دیگر.

 

علیرضا زاکانی
ورودی ۱۳۶۸ دانشکدۀ پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران