انقلاب شده بود و یکسال، یکسالونیم هم از انقلاب گذشته بود. هنوز در کشور جنگ نشده بود و در بیمارستانهای ما، پرستارها با مینیژوپ و بدون پوشش سر کار میرفتند. هنوز داستانی به اسم حجاب مطرح نبود. یک روزی در شیرتوشیر بازار روزهای اول انقلاب، به دفتر وزیر خبر آوردند که پرستارهای بیمارستان هزار تختخوابی اعتصاب کردند. یک شیرپاکخوردهای فشار آورده بود که باید مثلاً لباسها و زلفهایتان را جفتوجور کنید. اینها هم همگی گفتند که اعتصاب میکنیم و کار نمیکنیم. ما هم اگر میدانستیم میتوانیم کاری بکنیم، به هر چیزی به ما مربوط بود یا مربوط نبود ورود میکردیم. من به دکتر منافی گفتم آقا ما امدادگر زیاد داریم، از اینها هزار تا هم بخواهی من بهت میدهم. دکتر قبول کرد و تقریباً پانزده روز بیمارستان هزار تختخوابی با امدادگرهای ما اداره شد. بعد از دو هفته پرسنل بیمارستان دیدند که نه! این تو بمیری از آن تو بمیریها نیست! همه لباسهای جدید را گرفتند و تنشان کردند. در این فاصله ما هم سریع لباسهای جدید را درست کردیم و تحویل دادیم تا دوباره مشکلی پیش نیاید. یادم است که وقتی میخواستم گزارش بدهم از فعالیتهای انجامشده، یاد یک آیۀ قرآن افتادم و آن را بالای گزارش نوشتم: «وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَیٰ جُیُوبِهِنَ».
سیدمحمدامین طالبشهرستانی
قائممقام اسبق وزارت بهداری
ثبت ديدگاه