من وقتی از هویزه کنار آمدم به ساختمان گلف رفتم که مرکز فرماندهی سپاه و بسیج در اهواز بود. مرکز تجمع و آموزش نظامی نیروها و دپوی تسلیحاتی بود. جلسهای بود که آقای خامنهای، مرتضی رضایی فرمانده سپاه آن زمان، آقای سیفاللهی، داوود کریمی و آقای شمخانی، حسن باقری و آقای حجازی که بعداً قائم مقام بسیج شد نشسته بودند و داشتند صحبت میکردند که من رسیدم و مرا معرفی کردند و گفتند فرماندۀ هویزه است. این اولین دیدار من با حاج داوود و آقای خامنهای و آقای مرتضی رضایی، اولین فرماندۀ سپاه بود.
آقای سیف اللهی گفت که گفته بودند شما شهید شدهای. اول برو خبر سلامتیات را بده و بعد بیا (آقای سیفاللهی گفت به تهران خبر رسیده که تو شهید شدهای. موضوع از این قرار بود که من شهادت دوستانمان در هویزه را گزارش و زیر آن را امضا کرده بودم. من در امضایم اسم خودم را مینویسم. آنها امضا و اسم را جدا حساب و تصور کرده بودند که ۶۱ نفر شهید شدهاند و شصت و یکمین نفر من بودهام. یکی از دوستان به اسم تقی امانپور این خبر را به تهران مخابره کرده بود. گمانم آن روزها تلکس بود. آقای سیفاللهی گفت تا آنجا که من میدانم، یکی دو نفر هم رفتهاند و به خانمت خبر دادهاند. یکی هم به پدرت خبر داده. تو برو اول به تهران زنگ بزن و بعد بیا در جلسۀ آقای خامنهای بنشین). من رفتم خبر سلامتیام را به خانوادهام دادم و در این جمع نشستم. آقای خامنهای حال و احوال کردند و پرسیدند چه خبر؟ شروع کردم به تعریف کردن که اینطور شد و آنطور شد و ارتش ما را قال گذاشت و عقبنشینی کرد و ما در آنجا محاصره شدیم. ایشان گفتند من خودم آنجا در نفربر جلویی بودم و صحنه را دیدم. منظورشان این بود که ارتش را در جمع تضعیف نکن.
علیاکبر زحمتکش
عضو گروه طراحی تسخیر سفارت آمریکا
ثبت ديدگاه