فهم‌های دیگری نیز وجود دارد که توضیحات انتقادی آن دلالت بر دیدگاهی مشترک از دوران سخت و، توسعاً، تاریخ شفاهی دارد. مثلاً آشکار است منتقدینی که دل‌مشغول ربط کتاب به زمان حال هستند، عموماً این واقعیت را نادیده می‌گیرند که مصاحبه‌ها همین اواخر اجرا شده‌اند؛ مردمی که، به‌نحوی تکان‌دهنده‌، با ترکل دربارۀ گذشته حرف می‌زدند، نیز تلاش می‌کردند تا هم در دهۀ ۱۹۶۰ زندگی کنند و هم آن را بفهمند. بنابراین در مرورهایی که ملاحظه شد، به‌ندرت به تاریخیت بنیادین این مصاحبه‌ها، یعنی میزانی که آن‌ها درگیر گزاره‌های تاریخی‌اند تا (یا به‌علاوۀ) مدرک تاریخی، اشاره شده است. در حقیقت، به‌جای بررسی اظهارات شفاهی به‌مثابۀ شکل‌های تاریخ، تمایل بر این بود که تا حدودی به‌مثابۀ شیوه‌ای ضد‌تاریخی برای فهم گذشته بررسی شود. منتقدان این کتاب را به‌جای تاریخ برحسب ادبیات توصیف کردند، و آن را اغلب با اسکار لوئیس و ترومن کاپوتی مقایسه می‌کردند. مقاله رزنیک هم ترکل را به دیدۀ کسی نگریست که هژمونی تاریخ به‌مثابۀ فرمی از دانش را به چالش کشید، و پیش‌بینی کرد که «جانفشانی برای حقیقت به‌مثابۀ واقعیت که بیش‌از‌پیش توسط مورخان، به‌عنوان مبانی تاریخ‌نگاری، پشتیبانی می‌شود، با تهدیدهای فزاینده‌ای مواجه خواهند شد که فرمی چون کتاب دوران سخت دارند».

این امر نشان می‌دهد منتقدان عمدتاً این کتاب را به‌عنوان تاریخ به‌معنای گفتن چیزی «شبیه آنچه بود» فهم می‌کردند. «این کتاب، در مقام تاریخ، در توضیح چرایی» دورۀ مشاهده‌شده «دچار ضعف است، اما به‌‌سختی با هر اثر محققانه‌ای دیگری، از نظر ارائۀ فهمی از چیزی شبیه آنچه در گذشته بود، قابل‌قیاس است». بنابراین، طبق این دیدگاه، تاریخ شفاهی ما را قادر می‌سازد تاریخ را کمابیش به‌مثابۀ تجربه‌ای کمابیش مستقیم و بی‌میانجی ببینیم، به‌جای عرضۀ انتزاعی و منظم اطلاعات تاریخی عینی.

دو مورد از نقدهای این دسته، این تصور از تاریخ شفاهی را مطرح نکردند؛ جالب آنکه تنها این دو بودند که کتاب را به دیدۀ تصدیق و تجلیل خصیصه و روح آمریکایی نمی‌نگریستند. در نیویورکر، مری کمپتون[۱] توجه خود را معطوف به رابطۀ متغیری کرد که مردم با تجربۀ خودشان در گذشته داشتند (یعنی کسانی که متوجه شدند در گذشته چه رخ داده و کسانی که متوجه نشدند) و آنچه در طول زمان بر سر این فهم آمده است. وی با بررسی شکاف میان آنچه احساس شده بود و آنچه در مصاحبه گفته شد،  به دنبال این بود تا جایگاه سطح کنترل‌کنندۀ تجربه را پیدا کند؛ جایی که بسیاری از سطوح به‌طور همزمان وجود دارند و به‌طور گزینشی به یاد می‌آیند. او نتیجه گرفت که رکود آنچه را که باید به ما نیاموخت … در این یادآوری‌ها نشاطی وجود دارد که می‌بایست بیشتر روشن‌تر می‌شد اما نشد؛ و او کوشش کرد تا چرایی این امر را کشف کند.  نلسون آلگرن[۲] در نیشن به‌جای پرداختن به مضامین یادآوری‌های گویندگان، به‌طرزی دقیق‌تر به خود گویندگان نگریست و نتیجه گرفت که «مؤلف گزارشی دقیق از پس‌روی روان‌شناختی در نسلی را ارائه کرده که از ضعف عصبی رنج می‌برد».

تفاوت میان مرورهای مختلف، این تصور را در من به تصدیق بدل کرد که خواندن تاریخ شفاهی، بیش از آنچه در اکثر نوشته‌های تاریخی است، به فرضیات عمیقی بستگی دارد که فرد دربارۀ ماهیت سند و فرم دارد. از آنجا که به‌نظر بیشتر منتقدین دست‌کم تا حدودی، به‌دلیل رویکردی غیرانتقادی نسبت به روش دوران سخت، برداشتی اشتباه از آن داشته‌اند، چه‌بسا یک شیوۀ خوب برای ورود عمیق‌تر به کتابْ نگریستن به ماهیت تاریخی آن باشد، تا صِرف محتوای آن. بنابراین، من پیشنهاد می‌کنم از دوران سخت به‌عنوان راهی برای اثبات نیاز به فهمی خودآگاه‌تر و تأملی‌تر از ماهیت تاریخ شفاهی، آنچه برای آموختن دارد و پرسش‌هایی که برای خواننده در پی دارد، استفاده کنیم. این چشم‌انداز منجر به دیدگاهی تحلیلی‌تر و انتقادی‌تر از فرایندهای فرهنگی، نسبت به آنچه که تاریخ شفاهی را تجربۀ مستقیم  و دور از امر تصادفی می‌بیند، می‌شود.

تاکنون بحث ما محدود به توضیح واضحاتی بود که درخور این پارادوکس گریزناپذیر نبود: تاریخ شفاهی چنان اهمیت و جذبۀ مبرهنی دارد که مسلماً برای مردم دشوار است آن را خیلی جدی بگیرند. می‌خواهم بگویم کسانی که به تاریخ و فرهنگ و سیاست علاقه‌مند بودند، آن‌قدر شهودی به کارهای اخیر در تاریخ شفاهی پاسخ دادند که عموماً حتی به خود اجازۀ فکر‌کردن در این باره ندادند که این چیست که (فراتر از سطوحی که عیان است) دنبال‌کردن تاریخ شفاهی را چنین ارزشمند می‌کند. تا حدی، این امر بدان دلیل است که طرفداران تاریخ شفاهی، به‌ویژه در آمریکا، نسبتاً در بند گذشتۀ روش‌شناختیِ خود هستند.

به‌طور کما‌بیش رسمی، تاریخ شفاهی آمریکا از طریق طرح آلن نوینز در دانشگاه کلمبیا مسیر خود را یافت. تمرکز اصلی این طرح بر تاریخ سیاسی و دیپلماتیک بود، و کار اصلی آن «گفت‌و‌گو»[۳] با مردان بزرگ، قبل از مرگ آنان، بود. ماهیت این کار آشکارا آرشیوی و خبری[۴] و نخبه‌گرا بود. این کار عمیقاً به گرایش‌های اخیر در تاریخ شفاهی شکل داده است، اگرچه عمدتاً به‌گونه‌ای سلبی و واکنشی: منتقدین که توجه به تصمیم‌گیران بزرگ را به‌مثابۀ بخشی از سوگیری سنتی نسبت به زبان‌آوران و قدرت‌مندان می‌نگریستند و خواستار تاریخی «از پایین به بالا» بودند، بی‌درنگ بر تاریخ شفاهی تمرکز کردند؛ فرمی که به‌نظر شایستۀ هدفِ فرارفتن از سوگیری‌های آشکاری بود که به چشم‌انداز نخبه‌گرا تداوم می‌بخشید. با این همه، هرچند انگار رویکرد از پایین به بالا به‌طور کلی وعدۀ بینش‌های متفاوتی را برای تاریخ شفاهی می‌دهد (مثلاً با بررسی تجارب مشترک همگانی به‌جای کنش‌های فردی و منحصر‌به‌فرد) اما هنوز فهمی کاملاً روشن از هرگونه ماهیت و نقشی خاص برای تاریخ شفاهی ایجاد نکرده است. تاریخ شفاهی به اندازه‌ای که چنین فهمی را ارائه کرده، توانسته است در جوامع محلی و سنتی کار کند، و بر دیدگاهی از سنت شفاهی، به‌مثابۀ گونه‌ای متمایز از تفکر و انتقال تاریخی، تمرکز کند. اما در جامعۀ غربی (جایی که فرهنگ با سواد و ارتباطات و خودآگاهی فهمیده می‌شود و ایجاد چنین تصوراتی از سنت شفاهی کاربردی مبهم دارد) چندان فراتر از کانون سنتیِ کار تاریخی نمی‌رود.

بر این اساس، بیشترِ ما به‌طور اتفاقی فرض کرده‌ایم که تاریخ شفاهی یکی از این دو کار، یا شاید هر دو، را انجام می‌دهد: نخست، تاریخ شفاهی در صورت‌بندی تعمیم‌ها و روایت‌های تاریخی (به شیوه‌های سنتی) به‌عنوان منبعِ اطلاعات و بینش‌های تاریخی عمل می‌کند. در این معنا، روش شفاهی و علاقه به گفته‌نشده‌ها، نورافکن تاریخ را به‌سوی حاشیه‌های مهم و عمدتاً نادیده‌گرفته‌شده و سابقاً غیرقابل شناخت می‌بَرَد، اما آن‌ها همچنان فهم سنتی دربارۀ موضوع و ماهیتِ توضیحات را پیش‌فرض می‌گیرد. از سوی دیگر، تاریخ شفاهی می‌تواند به‌مثابۀ راهی میان‌بر در خودِ تفسیر تاریخی فهم شود، راهی که از نخبه‌گرایی متصدیان و خطرات زمینه‌ای جلوگیری می‌کند. گویا به‌منظور فراهم‌آوردن راهی برای برقرار‌کردن ارتباطی مستقیم‌تر با گذشته، تاریخ شفاهی باید با یک‌جور تصویرِ خالص‌تر از تجربۀ مستقیم عرضه شود.

 

 

مهدی خلیلی و محمد جمشیدی


[۱]. Murray Kempton

[۲]. Nelson Algren

[۳]. debriefing

[۴]. informational