ساعت هفت، هفتونیم صبح بود که ما رفتیم دانشکده. با چهارپنج تا از بچههای بسیج به اعتراض پیش رئیس دانشکده رفتیم و گفتیم: «آقا شما برای چی دارید امتحان را لغو میکنید؟ امتحانات را لغو کنید به شلوغی دامن میزنید. امتحانات لغو شود، بچهها میروند کوی و شلوغ میشود». فضا خیلی ملتهب بود. هیچوقت این صحنه یادم نمیرود. رئیس دانشکده، درحالی که خودش آدم سیاسیای بود، تا من را دید، گفت: «بگذارید دستتان را ببوسم»! که من نگذاشتم. دست من توی گچ بود. فکر میکرد پریشب توی شلوغیهای کوی دستم شکسته. غافل از آنکه روز ۱۷ تیر کنار استخر سُر خوردم و دستم شکست. بعدها دیدم خلاصه لزومی هم ندارد به همه بگویم که دستم توی استخر شکست [میخندد].
محمد روحالامینی
ورودی ۱۳۷۷ دانشکدۀ مدیریت دانشگاه تهران
ممنون بابت نوشته زیباتون