بسیج سـال ۷۰ جـان گرفت. سال ۷۱ ۷۲ شـروع کـردیـم با تـشـکـلهای دیـگـر کَلکَلکردن. ما ارتباط خوبی داشتیم؛ مثلاً آقـای کـرمی رئیـس انجـمن بود. آقای فاتحی مسئول سـیاسی انجـمن اسلامی دانشکدۀ پزشکی بود. در شورای تحکیم هم عضو بود. با اینها همدوره بـودیم. مـن و آقـای زاکانی، با اینها دائماً کلکل سیاسی داشتیم. دعوا نمیکردیم؛ اما بحـث داشتیم. اینها فهمیده بودند که دیگر بچهحزباللهیها دارند در دانشگاه یک پایگاهی پیدا میکنند. بـعد ما وارد مسائل سیاسی و اعلامیهای شدیم، وارد اظهارنظر در مسئلۀ مثلاً تکنوکراتها شدیم که چرا اقتصاد کشـور دارد به ایـن سمت میرود؟ چـرا مثلاً سـیاسـتهـای دولـت بهصورت فقرزدایی نیست؟ مستضـعفین دارنـد با سیاستهای دورۀ سازندگی مستضعفتر میشوند. بیانیه میدادیم اما در دولـت سازندگی، سـکوت سیاسی همهجا را فراگرفته بود. آنها نمیخواستند دانشجویان در فضای سیاسی کشور فعال باشند. دولت سازندگی به مسائل فرهنگی و جنبش دانشجویی و انتـقادات روی خوش نشان نمیداد. همین مسئله باعث شد اعتراض و انتقادات دانشجویی که آتش زیر خاکستر بود، در سال ۷۶ شعلهور بشود. بسـیج دانشجـویی هم در فضای جدید فعـال شد. درخـصوص هر اتفـاقی موضع میگرفتیم کـه در قـالـب بیانیه منتشر میشد. خیلیها از مواضع صریح بسیج دانشجویی دچار حیرت میشدند و میگفتند شما خیلی جرئت دارید که اینجـوری مواضع خودتان را بـا نام بسیج دانشجویی، آشکارا بیان میکنید.
آقای محسـن رضـایی هـم از سـپاه جـدا شده بود. رفته بود یک دفتری زده بود و میخواسـت حـزب بـزند. آقـای زاکـانی یـکبـار یـکی از بیـانیههای ما را به او نـشان داد و گفت: «ببین، این بیانیه رو ما صادر کردیم». آقـای محسن رضـایی یکخرده نگاه کرد و گفت: «اگر من فرماندۀ سـپاه بودم بازداشتتون مـیکردم». میگفـتند بسیج نبـاید وارد کار سیـاسی بشود. جـلـوی چشـم خودم گفـت. من شـاهد ایـن قضیه بودم. گـفـت: «با این بیانیه اگر من فرمـاندۀ سپاه بودم شـما را بـازداشـت میکردم. شما حق نداشتید همچین بیانیۀ سیاسیای بدهید.»
ابراهیم متولیان
ثبت ديدگاه