سر قضیۀ ۱۸ تیر کار جدی ما در بسیج شروع شد. بسیج خواهران آنجا خیلی نقش خوبی بازی کرد. خود آقای زاکانی میگفت که: «خیلی نقش خوبی ایفا کرد»، چون به بچهها میگفتند: «برید ببینید که اصلاً چه اتفاقی افتاده و تو دانشگاه چه خبره». اون سالها ورود نیروی انتظامی به کوی دانشگاه ممنوع شده بود و تنها کسی که این وسط میتوانست اطلاعاتی برساند و کاری انجام دهد، بچههای بسیج بودند. تقریباً عزم همه جزم شد که سرِ تمام کردن این قضیه همه کمک کنند. حتی ما که خیلی درگیر قضایا نبودیم، اونجا کاملا درگیر شدیم. یادم است ما مدام تو خوابگاه دانشگاه تهران بودیم، یعنی یک وظیفهای که به ما گفته بودند، این بود که «بچهها را آرام کنیم»؛ چون خیلیها فقط ترسیده بودند و نمیدانستند که چه اتفاقی افتاده یا مثلاً تحلیل نداشتند. آن موقع شایعه شده بود که بچههای وزارت آمدند یا لباسشخصیها آمدند، بچههای اطلاعات سپاه آمدند دانشجوها را کتک زدند. ما میرفتیم آنجا تحلیل میدادیم. دوسه نفر اطراف خودمان جمع میکردیم، بحث راه مینداختیم و حرف میزدیم که نه اینطور نیست، این شایعات از بیرون هدایت میشوند. بعد خود ما خوابگاه آقایان هم میرفتیم. آنجا به ما میگفتند که نگاه کنید آدمهایی که هستند بیشتر چه تیپی هستند. میدیدیم که خیلی از آنها اصلاً دانشجو نیستند، یعنی اصلاً سنشان به دانشجوها نمیخورد. شلوغ میکردند، دانشجوها رو تحریک میکردند یا حتی تا کندن آسفالت خیابان و کندن نردهها هم پیش رفتند. جاده میبستند و نمیگذاشتند کسی سمت کوی بیاد. ما میرفتیم، میدیدیم و بعد به خانم سکینه محبیتبار که مسئول بسیج خواهران بود، میگفتیم. به ما میگفتند که «شما بروید آنجا». بهخاطر اینکه ما بالاخره بچههای مذهبی بودیم و چادر سر ما بود. میگفتند «وجود شما در آنجا باعث میشود آنها فکر نکنند که ما بر علیهشان هستیم». چیزهایی را که میدیدیم، به آنها میگفتیم. آن موقع آقای زاکانی میگفتند: «اطلاعاتی که شما به ما میدید، مستقیم به بیت میره». در این حد بود! چون فرد دیگری نبود که آنجا بتواند فعالیت خاصی انجام دهد.
زهرا فرقانی
ثبت ديدگاه