آقای جواد لاریجانی یک اطلاعیهای داده بود، یا یک سخنرانی کرده بود که خیلی سروصدا کرد. دقیق یادم نیست. ولی ایشان یک کاری کرده بود که بچههای انجمن اسلامی به جوش آمدند. بچههای انجمن اسلامی علیه این آقا نوشته بودند: «آقای لاریجانی، فأین تذهبون؟»؛ بزرگ جلوی دانشگاه زده بودند. قرار بود تظاهراتی راه بندازند. تظاهرات که راه افتاد. رفتم هفتهشت تا بازوبند از انجمن اسلامی برداشتم و گذاشتم توی جیبم برای روز مبادا. چون یک حدسهایی میزدم. روی بازوبندها نوشته بود: انجمن اسلامی. سریع بازوبند انجمن را زدم روی دستم و به هفتهشت تا از بچهها هم بازوبند دادم و گفتم هرچه من میگویم شما عمل بکنید.
قرار بود پشت در بمانند و بیانیه بخوانند، اما در بزرگ باز شد. آقای بحرینی آمدند و تلاش کردند که دانشجوها را هدایت کنند به سمت میدان انقلاب. من بهش گفتم معلوم است چه کار میکنی؟ گفت که ما حقمان است. باید برویم صدامان را به همهجا برسانیم؛ میرویم میدان انقلاب. بهش گفتم مرد حسابی! اگر فرضاً جمع ما هزار نفر باشد، پنجهزار تا معتاد فقط توی میدان انقلاب است. تو پایت را برداری و بگذاری توی خیابان، آنها میزنند همهچیز را میشکنند و بعد به نام شما تمام میشود. گفتم که آقاجان، اجازه نمیدهم شما پایتان را از جوی آب آنورتر بگذاری. گفت: « چرخزرین تو؟ مگر میتوانی؟»…. گفتم: «میتوانم». گفت: «اگر بخواهم جمعیت را ببرم آنور، چی کار میکنی؟» گفتم: «هیچی، میزنم توی گوشِت. تو دوست منی، من خیلی هم دوستت دارم ولی میزنم توی گوشت؛ اصلاً صلاح نیست تو بروی آنور». گفت: «نه. من این کار را میکنم. رو کرد به بچهها و گفت: «بچهها! هر کی با ماست بیاد اینور». خب من هم بازوبند انجمن را داشتم. گفتم: «اِ، آقا ایشون بیخود میگوید [میخندد]. این بازوبندِ انجمن است [با دست روی بازو میزند و میخندد]. همین جا بنشینید. آن هفتهشت نفر هم که از قبل ردیف کرده بودم، جلوی جوی آب ایستادند و با همدیگر جمعیت را نشاندیم. همان جا نشستند و ابوالفضل فاتح هم سخنرانی کرد. سخنرانی خیلی تیز و تندی کرد علیه رفسنجانی و دولتش.
علی چرخزرین
ورودی ۱۳۶۸، دانشکدۀ فنی دانشگاه تهران
ثبت ديدگاه