متن زیر بخشی از گفتگویی است که سال ۱۳۹۸ با آقای وحید خاوه‌ای، فعال دانشجویی دهۀ ۸۰، انجام گرفته است.
شما چه سالی وارد دانشگاه شدید؟

هفتاد و نه.

لطفا کمی از فضای دانشگاه و کشور برایمان بگویید.

در آن دوره دانشگاه عملاً دست خاتمی‌چی‌ها بود. سال قبلش هم خاتمی آمده بود دانشگاه علم‌وصنعت. یک هیاهویی به‌پا شده بود. دقیقاً یک‌ماه قبل از کوی‌دانشگاه، در دانشگاه علم‌وصنعت یک اتفاقاتی افتاده بود. دعوا و درگیری و کلاً دانشگاه یک‌ماهی خیلی وضعیت مناسبی نداشت. خب ما سال بعدی که رفتیم هنوز آن تبعاتش بود، تبعات بعد از کوی‌دانشگاه هم بود؛ خیلی فضا فضای جالبی نبود برای جایی مثل بسیج. خب انجمن‌اسلامی هم فعال بود و کار می‌کردند. توی دانشکده‌های ما چیزی به اسم بسیج وجود نداشت. یک‌سری دفتر فرهنگی بود که عمدتاً کارهای فرهنگی و این‌ها انجام می‌دادند؛ بچه‌های خوبی هم بودند. خیلی از بچه‌هایی که می‌خواستند کار فرهنگی کنند ولی تویِ بسیج نیایند، می‌رفتند دفتر فرهنگی و آنجا فعالیت می‌کردند.

بچه حزب‌اللهی بودند؟

بله، عمدتاً بچه حزب‌اللهی بودند؛ فضای جامعه به‌واسطۀ اینکه آقای خاتمی تازه رئیس‌جمهور شده بود و توی اوجش هم بود، باعث می‌شد عملاً کسی توی بسیج نیاید. خیلی افراد محدودی می‌آمدند و می‌رفتند. حتی در هیئت‌های محل هم این را ما می‌دیدیم. یعنی تعدد جمعیت در بعضی نقاط کم می‌شد که عمدتاً تحت‌تأثیر فضای کلی جامعه بود. این یک طرف؛ از طرفی مدیریت دانشگاه هم اصلاً همکاری نمی‌کرد. خب دانشگاه ما صراحتاً دست مشارکتی‌ها بود. مشارکتی‌ها آدم‌های عجیب‌وغریبی هستند؛ خیلی تند هستند، برخلاف ظاهرشان عمدتاً، نمی‌خواهم بگویم همه‌شان اما عمدتاً اهل تعامل نیستند. ما توی همچین فضایی رفتیم. در داخل دانشگاه ما خیلی تحت‌فشار بودیم. بودجه به ما نمی‌دادند. مدیریت دانشگاه مدیریت کاملاً سیاسی بود؛ خیلی راحت به ما در کلاس هجمه می‌کردند.

کی بود رئیس دانشگاه؟

من که وارد شدم آقای دکتر اظهری بود. بعد عوض شد آقای شهرتاش آمد. بعد عوض شد آقای صالحی آمد. یعنی تیپ آدم‌های کاملاً سیاسی. مثلاً آدم‌های تکنوکرات دانشگاهی در دانشگاه ما مسئولیت ریاست دانشگاه را عهده‌دار نبودند. فضای دانشگاه یک همچین فضایی بود؛ یعنی عملاً خیلی‌ها جذب شوراهای‌صنفی و جذب انجمن‌اسلامی می‌شدند. کسی توی بسیج نمی‌ماند. ما در بسیج خیلی نیروهایمان کم بود. یک رفیقی داشتیم به‌نام آقای مقداد همتی؛ همیشه این آقای موسوی(مسئول بسیج) را مسخره می‌کرد و می‌گفتش که تو برای اینکه در بسیج عضو جمع کنی، یک دسته‌کلید درست کردی؛ برای اینکه این‌ها فرار نکنند بهشان یک کلید می‌دهی؛ کلید یک اتاقی، کلید یک کمدی، کلید یک جایی را بهشان می‌دهی که به‌واسطۀ اینکه این کلید را دارد بیاید در بسیج. واقعاً همچین شرایطی بود، یعنی هیچ چاره دیگری نبود. آقای موسوی وقتی که بسیج دستش بود کلاً سه‌چهار نفر در این بسیج می‌رفتند و می‌آمدند. خیلی شرایط بدی بود.

عمدۀ فعالیت‌هایی که بسیج انجام می‌داد چه بود؟

والا عمدۀ فعالیتی که بسیج آنجا انجام می‌داد حفظ حیات بود که فقط نفس بکشد. مثلاً یک اردویی هماهنگ می‌کردیم. بیشتر تئوری ما این بود که بتوانیم از گروه‌های دیگر حمایت کنیم.

گروه‌های دیگر یعنی چی؟

مثلاً کانون قرآن داشتیم، دفاتر فرهنگی داشتیم، همین مجمع حزب‌الله بود، یک هیئتی بود که هیئت بچه‌های خوابگاه بود، بیشتر سعی می‌کردیم این اتفاقات بیفتد چون آن‌ها با بدنۀ بیشتری در ارتباط بودند. ما چون تعداد نفراتمان خیلی‌کم بود اصلاً نمی‌توانستیم خیلی ارتباط بگیریم و تبلیغات منفی هم سمت اینجا زیاد بود و خب آدم خرابکار هم داشتیم در داخل. در وهلۀ اول بیشتر سعی می‌شد که آن فضای پشتیبانی و این‌ها انجام شود و در وهلۀ دوم هم عملیات پارتیزانی. یعنی یک‌موقع بود که رئیس‌دانشگاه یک سوتی می‌داد یا یک گندی می‌زد و ما آن را در بوق‌وکرنا می‌کردیم. یک جشنواره گرفته بودند رؤسای دانشگاه به‌عنوانِ دخترِ برگزیده؛ دونفر سه‌نفر بودیم، همین آقای شهبازی سردستۀ ماجرا بود، از مرجع تقلیدی نبود که ما دستخط نگرفته باشیم، یعنی آقای مکارم، آقای فاضل، آقای نوری‌همدانی، آن‌موقع سه‌تای اصلی که در حوزه بودند این‌ها بودند. از این‌ها دستخط گرفتند بچه‌ها. یعنی شما باید پاشید بروید قم، بروید دفتر ارتباط بگیرید، بروید موضوعات را منتشر کنید، طرف را توجیه کنید تا درمورد یک واقعۀ‌ سیاسی که دارد اتفاق می‌افتد، در گوشه‌ای از کشور (در دانشگاه علم‌وصنعت)، یک دستخط بگیری. خب خیلی کار سنگینی بود. ولی این‌کار را آقای شهبازی کرد. یعنی آبروی آن بنده‌خدا هم رفت و بعد همۀ مطالب در روزنامۀ کیهان منتشر شد. یعنی ما دسترسی‌مان به کیهان خیلی خوب بود.

از چه طریقی با کیهان ارتباط گرفته بودید؟

همینطوری. ارتباط گرفته بودیم و نمی‌شناختیم ما. مثلاً نه آقای صفار را می‌شناختیم نه بچه‌هایشان را. ولی بخاطر پیگیری‌ها هماهنگ می‌شد. بچه‌ها می‌رفتند مثلاً پیش آقای صفار، یکی‌دو جلسه‌اش را هم من رفتم. می‌رفتیم یک اطلاعاتی می‌دادیم و آن‌ها می‌زدند در روزنامه. یعنی کارهای پارتیزانی خوبی انجام می‌شد.
آقای اعتمادیان مسئول فرهنگی بود؛ اعتمادیان فضای خوبی داشت. ما خب از قبل دانشگاه ایشان را می‌شناختیم و هم به‌نوعی هم‌محله‌ای بودیم و هم‌اینکه هم‌مدرسه‌ای بودیم. اخویشان که شهید شده بودند با اخوی ما رفیق بودند. یعنی سابقۀ رفاقتمان این‌طوری بود. بعد از این‌که ایشان مسئول فرهنگی شده بود، آمد گفت: «آقا من می‌خواهم زیارت آل‌یاسین بگذارم». زیارت آل‌یاسین گذاشت؛ کسی هم نمی‌رفت شرکت کند، خب دونفر می‌رفتند که آن دونفر هم خانم بودند. زیارت‌عاشورا گذاشته بود. بعد آقای شهرتاش تازه رئیس شده بود و تقریباً دو روز بعد از ریاستش بود. از این زیارت‌عاشوراهای سلفن‌دار ها برد داد به آقای شهرتاش که آمده بود در محوطه. گفت آقا بیایید اینجا مراسم ما شرکت کنید. طرف خیلی پررو و خیلی مثلاً حالا سید هم هست، همیشه هم یقه‌اش را اینجوری می‌بندد[دست به یقه] و ببینیدش اصلاً در یک فضایی است، گفتش که: «این‌ها چیست، دانشگاه جای این کارها نیست»-آقا چه ربطی دارد، خب یک عرفی است که همیشه انجام می شده است-. حتی زیارت عاشورا تحمل نمی‌شد در دانشگاه. حالا این آدم، آدمی است که جزو بچه حزب‌اللهی‌های دهۀ‌شصت به حساب می‌آید در دانشگاه، به‌واسطۀ این‌که حزب‌اللهیِ انجمن‌اسلامی بودند رفتند دکترایشان را گرفتند خارج از کشور. همچین تیپ آدم‌هایی هستند. بعد در سال ۸۰ یک‌دفعه این رفتار را شروع می‌کنند از خود نشان دادن. همچین فضایی را ما مواجه بودیم.

شما فرمایش کردید که نیرو کم بود، این کمبود نیرو فقط بخاطر ذهنیت فضای جامعه نسبت به بسیج بود که در دانشگاه به‌سمت بسیج نمی‌آمدند یا نه اگر اتفاقاتی می‌افتاد یا برنامه‌هایی برگزار می‌گردید می‌آمدند؟ بهتر بگویم؛ این کمبود نیرو بخاطر ذهنیت منفی جامعه نسبت به بسیج بود یا عدم برنامه‌ریزی بسیج برای جذب افراد؟ شما برای این جذب اقداماتی کردید که بازخوردهای مثبتی در پی داشته باشد؟

چرا می‌گویم که، اولش اینطوری بود. ولی کم‌کم یک‌سری برنامه‌ها، یک‌سری پیگیری‌ها حالا در قالب اردو در قالب یک‌سری برنامه‌های یک روزه، یک‌سری خدمات، این‌ها برنامه‌ریزی شد و برنامه‌هایی که دانشجو جماعت حس مثبتی به او ایجاد می‌کرد و مخصوصاً رفتار خود بچه‌ها. ولی مثلاً طیف ما و همین آقای موسوی که آمدند، اصل اول ایجاد ارتباط بود. اصل اول این بود که شما بتوانی با سلام‌وعلیک ارتباطات را حفظ بکنی؛ مثلاً در خوابگاه بروی اتاق فلانی، همین رفقایی که داری، اهل چیزی هم نبودند. و بگویی رفیق‌های دانشگاه هوایشان را داشته باشند، با آن‌ها سلام‌وعلیک هم بکنند. همین؛ آدم اخلاق مناسبی داشته باشد؛ ضمن پایبندی به اصولت، ضمن حرف زدنت، با اخلاق و رفتارت سعی کنی با آدم‌های مختلف ارتباط خوبی بگیری. همۀ بچه‌ها سعی می‌کردند این اتفاق بیفتد. خب این بعد از یک مدت شروع شد، آدم‌های جدید آمدند. با آن‌ها گرم می‌گرفتیم، گپ می‌زدیم، سعی کردیم بعد از مدتی تبدیل شود به گعده. کاری نداشتیم چه اتفاقی می‌خواهد بیفتد. بچه‌ها بیایند دورهم بنشینند، گپ بزنند، بخندند، مسخره‌بازی دربیاورند که فقط توی فضای دیگری باشند. خب این مؤثر بود دیگر. مثلاً توی درس خواندن‌هایشان سعی می‌کردند باهمدیگر درس بخوانند. هوای همدیگر را داشته باشند. این اتفاقات افتاد، در کنارش اتفاقی افتاد که باعث شد یک‌دفعه ما یک تغییروضعیتی بدهیم؛ یک‌سری حلقه‌های فکری شکل گرفت. آن حلقه‌ها خیلی کمک کرد؛ یعنی یک زمینه‌سازی ایجاد شد. یک حلقه‌هایی شکل گرفت، تولید فکر کردن شروع شد، مثلاً آن‌موقع‌ها دوسه‌تا حلقه داشتیم یکی‌اش مثلاً در موضوعات عدالت کار می‌کرد، یکی در موضوعات جهان‌اسلام بعضاً کار می‌کردند. به هر بهانه‌ای جلسه می‌گذاشتیم، مثلاً موضوع دربارۀ انقلاب‌فرهنگی بود، در همان دانشگاه خودمان زمان انقلاب‌فرهنگی بودند کسانی و می‌آمدند صحبت می‌کردند، گپ می زدند، حلقه‌های زیادی تشکیل می‌دادند که آنجا دیگر بچه‌ها راحت حرف بزنند و سؤال بپرسند. پرسش‌وپاسخ و این‌ها خیلی‌مهم بود و این حلقه‌ها یک‌دفعه در موضوعات هسته‌ای تبدیل می‌شد به یک همایشی که ما دربارۀ آن اطلاعی نداشتیم. مثلاً نمی‌دانستیم ان‌پی‌تی یعنی چی. یکی بیاید توضیح دهد؛ پروتکل چیست؟، همین‌که یک‌سری اطلاعات شروع می‌کنی دادن، فضای دانشگاه عوض می‌شد. اول فضای خودمان عوض می‌شد بعد فضای دانشگاه عوض می‌شد.

زمینۀ شکل‌گیری حلقه‌های فکری چه بود؟ چه‌شد یکهو افتادید در حلقه‌های فکری؟

وقتی شما نیازمندی که اطلاعات داشته باشی، وارد یک کارزاری بشوی، این نیاز به اطلاعات و دانش باعث می‌شد بروی خودت را بسازی. خب، گفتمانی که در اصلاحات بود گفتمان آزادی بود. گفتمانی که می‌توانست مقابلش شکل بگیرد گفتمان عدالت بود. به‌واسطۀ این می‌رفتیم که بدانیم عدالت اصلاً چیست، معنی‌اش چیست، چه اتفاقاتی افتاده. همه‌اش موضوع نیاز بود.

 

مرتضی فتح‌الله‌زاده