ایام محرم تازه آغاز شده بود و به دلیل خطرات تجمع در شرایط کرونایی، بحث تعطیلی روضه خوانی و تکیه نشینی داغ بود. خانم حاجی‌زاده از پایگاه خواهران روزی با من هماهنگ کردند که به درخواست خانواده‌ی شهید مهدی قلی عبدی روانه‌ی منزل آنها شوم. و برای شهید هجده- نوزده ساله‌شان روضه‌ای بخوانم. به همراه آقای رسولی رفتیم خانه‌ی شهید را پیدا کردیم. و وقتی از ماشین پیاده شدیم من زنگ زدم. گفتند امروز برایشان مشکلی پیش آمده. عذرخواهی کردند و خواستند روضه بماند برای وقت دیگری. آقای رسولی که متوجه حال گرفته‌ی من شد گفت «حاج آقا حالا که تا اینجا آمدیم بیا برویم گلزار شهدا فاتحه‌ای بخوانیم و بعد برویم».
در گلزار شهدا بر مزار شهیدی فاتحه می‌خواندیم که متوجه حضور تعدادی از خواهران پایگاه مسجد طالقانی شدم. چون آنجا زیاد برای روضه‌خوانی رفته‌ام، هم من و آقای رسولی اکثرشان را می‌شناختیم. گفتم «آقای رسولی ما که به نیت روضه‌خوانی برای شهید عبدی آمده بودیم. برو با این خانم‌ها صحبت کن بگو قبر شهید عبدی رو پیدا کنند و جمع شوند تا روضه‌ای برایش بخوانیم.» گفت «حاج آقا من خجالت می‌کشم. برم چی بگم؟» گرم همین گفتگو بودیم که خانمی جلو آمد و گفت «حاج آقا، بی‌زحمت می‌آیید سر مزار این شهید روضه بخونید؟» گفتم «چرا که نه. شما خانم‌ها رو صدا بزنید جمع شوند.»
رفتم بالای سر مزار نگاهی انداختم. روی قبر را با پرچم ایران، یا ابوالفضل و یا حسین و با گل‌های سرخ و سفید پرپر شده تزئین کرده بودند. دور عکس قاب گرفته‌اش را با چفیه پوشانده بودند که دو شمع کنارش می‌سوخت. شیرینی هم برای خیرات بود. چشم گرداندم سمت نام شهید. دیدم روی قبر نوشته «شهید مهدی قلی عبدی».

 

مهدی شاهی‌زاده
طلبۀ جهادی – آذربایجان غربی