از وقتی که رفته بودم برای تغسیل، اتاق مرا توی خانه جدا کرده بودند. حاجآقا به بچهها سپرده بود که چند روزی سمت مادرتان نروید. چون ممکن بود آلوده باشم. دلتنگی بچهها از یک طرف، دلتنگی خودم برای بچهها از یک طرف دیگر. اما همسرم همۀ کارها را روبهراه کرده بود. شب قبل از رفتن با حاج آقا صحبت کردم؛ گفت: خانم اگر نظر من را میخواهی میگویم نروی بهتر است. اما وقتی که فهمید من تهِ دلم میخواهم بروم مانع نشد. اولین روزی که از غسالخانه برگشتم با روی گشاده آمد استقبال تشکر کرد و دستم را بوسید و گفت: تو درس بزرگی به من دادی؛ آدم در هر شرایطی حساب کتاب میکند دودوتا چهارتا میکند؛ با خودش میگوید ممکن است جان من و بچههایم به خطر بیفتد؛ شرایط کار و خانوادهاش را در نظر میگیرد؛ اما تو همۀ اینها را نادیده گرفتی و رفتی حکم خدا را اجرا کردی.
روایت خانم فاطمینهاد
طلبۀ غسال جهادی – خوزستان
ثبت ديدگاه