همان روز اولی که من وارد دانشگاه شدم، یک برنامه معارفه‌ای گذاشته بودند برای ورودی‌های جدید. صبح یکسری برنامه رسمی بود، سخنرانی و این‌ها، و بعدش درواقع دانشجوهای جدیدالورود در اختیار گروه‌های دانشجوییِ همان دانشکدۀ خودشان قرار می‌گرفتند که این‌ها بیایند ورودی‌های جدید را توی دانشگاه بچرخانند. عملاً برنامه‌هایی که اجرا شد برای من خیلی عجیب و بعضاً ناراحت‌کننده بود. از جنس اختلاط و حالا دست‌های هم را بگیریم و شعر بخوانیم و از این جور کارها.
یکی از این بچه‌ها به‌نوعی لیدر بود و گروه‌ها را داخل دانشگاه می‌چرخاند. دو سه سال از ما بزرگ‌تر بود. از کنار مسجد داشتیم رد می‌شدیم که اذان گفته بودند. تعریفی که ایشان از مسجد ارائه کرد، خیلی جالب بود. گفت که بعضی از بچه‌ها برای استراحت می‌آیند اینجا!
بعد من گفتم که آقا نماز نمی‌خوانیم؟! گفت: نماز؟! یک مِن‌ومِنی کرد و با یک اخمی گفت: خب حالا اگر شما می‌خواهی برو بخوان، منتظرت می‌ایستیم. با یک منتی گفت. گفتم پس من می‌روم نماز. همان جا نزدیک مسجد بیرونِ در ایستادند. من که رفتم یکی از بچه‌ها هم جرأت کرد با من آمد. رفتیم نماز خواندیم و برگشتیم. یک همچین برخوردی بود. کلاً گروه‌های دانشجویی توسط این تیپ افراد اداره می‌شد.

 

حمزه قطبی‌نژاد
ورودی ۱۳۷۹ مکانیک، دانشگاه شریف