معضلات نظری

هرچند مهم است مصاحبه را به‌عنوان منبعی میانجی بررسی کنیم که با جهان‌بینیِ اجتماعی و سیاسیِ نویسنده و سوژه ساخته می‌شود، گمان می‌کنم باید از گرایش‌های تازه‌ای که تاریخ شفاهی را دربرگیرندۀ امکان‌ها و تفاسیر بی‌شمار می‌داند، حذر کنیم. هنگامی که مورخان سنتی‌تر اعتبار تاریخ شفاهی را به پرسش کشیدند، و می‌گویند مصاحبه‌ها بیش از آنکه واقعیت باشند داستان هستند، احتمالاً پی نبردند که در حال انعکاسِ برخی از اصولی تحلیل‌های پساساختارگرا بودند که رابطۀ میان زبان و ذهنیت و ساخت معناهای فرهنگی و سازمان اجتماعی را بررسی می‌کردند.

هرچند نظریه‌های زبان‌شناسی بسیار دور از حوزۀ بینارشته‌ای تاریخ شفاهی هستند، چرخش تازه‌تر به‌سوی پساساختارگرایی توصیه می‌کند توجه عمیق‌تری به ساختار زبان‌شناختی و گفتمان‌های فرهنگی، که روایت‌های شفاهی را تعیین می‌کند، بشود و نیز شکاکیت دربارۀ هر رابطۀ مستقیمی میان تجربه و بازنمایی در دستور کار قرار بگیرد. این نظریه‌پردازی فهم ما از تاریخ شفاهی را غنا می‌بخشد. اما نیز می‌تواند خطر غلو کردن دربارۀ امکان‌پذیری[۱] تغییرپذیری[۲] و داستان‌مانندی[۳] تاریخ‌های شفاهی و محال‌بودن استفاده از آن‌ها برای دریافتن گذشتۀ زنان، که «واقعی و شناختنی» است، را اقامه کند.

از میانۀ دهۀ ۱۹۸۰ مورخان شفاهی به‌طرزی فزاینده زبان را «به‌عنوان نیرویی نامرئی» بررسی می‌کردند «که به متون شفاهی شکل می‌داد و به وقایع تاریخی معنا».(۳۴) این رویکرد در کتاب تازۀ واژگان زنان[۴] مشهود است؛ کتابی که ویراستاران آن از ما می‌خواهند «مصاحبه را، همان‌گونه که پدیده‌ای اجتماعی و روان‌شناختی می‌بینیم، پدیده‌ای زبان‌شناختی در نظر بگیریم.(۳۵) هرچند تشریک‌ مساعی‌های کتاب به‌طرز گسترده‌ای در چشم‌انداز آن‌ها طبقه‌بندی شده است، اما توجه اصلی معطوف به فرم روایی و زبان است؛ یک مؤلف بیش از آنکه پذیرای «تفسیر» متن باشد، به‌دنبال «ساختارشکنی»[۵] است.(۳۶) در آثار دیگر، تأکید بر زبان به نتیجه‌گیری‌های افراطی انجامید، و منجر به بی‌اعتباری و تحقیر عاملیت تاریخی شد: چنین نویسنده‌ای ادعا می‌کند «گفتمان‌های روایی موجود در فرهنگ ما… تجربۀ ادراکیِ ما را ساختارمند می‌کند، خاطره را سازمان می‌دهد… و همان رخدادهای زندگی را به قصد خاصی طراحی می‌کنند». بنابراین قصه‌های زندگی ما «الگوهای فرهنگیِ در دسترس ما را انعکاس می‌دهند»، تا حدی که ما به «گونه‌هایی صِرف از فرم‌های متداولِ فرهنگی» تبدیل می‌شویم.(۳۷)

کنشوران تاریخ شفاهی به‌طور مشهودتری متأثر از چرخش پساساختارگرا در انسان‌شناسی و برخی نظریه‌های ادبی بوده‌اند تا مباحث تاریخیِ مشابه. در انسان‌شناسی، تاریخ‌های زندگی، به‌عنوان صداهایی پساساختارگرایانه، بازارزیابی می‌شود؛ صداهایی که بر فرایند پیچیده و انباشته از قدرتی تأکید می‌کنند که روایت‌های شفاهی را برمی‌سازد؛ یک مؤلف می‌گوید تاریخ‌های زندگی، با توضیحی مرسوم دربارۀ واقعیت اجتماعی، تصریح می‌کند که ما نمی‌توانیم بدانیم… ما چه‌بسا بیش از آنکه از پویایی‌های جامعه بحث کنیم، دربارۀ پویایی‌های روایت بحث می‌کنیم(۳۸). به همین نحو، آثاری نظیر نوشتن فرهنگ[۶] بر خلق واقعیتی نامعین توسط مشاهده‌شونده و مشاهده‌کننده تأکید کرد و با این نتیجه خلاصه شد که ما تنها می‌توانیم به «فهمی ساختارمند از از دیدگاه بومیِ ساختارمند» امیدوار باشیم.(۳۹)

البته، پساساختارگرایی مباحثی را هم در حلقه‌های تاریخی برانگیخته است؛ در فمنیست‌ها به‌شکل همنوایی یا دست‌کم اختلاف، و در مورخان طبقۀ کارگر به‌طرزی انتقادی‌تر.(۴۰) مورخان فمنیست، آنچنان که انتظار می‌رود، گرایش به ستیز با معرفت‌شناسی‌های مردمحور، نقدهای ذات‌گرایانه دارند و دل‌مشغول زبان و بازنمایی و تحلیل قدرت است که در برخی نوشته‌های پساساختارگرایان پیشنهاد شده است.(۴۱)

با این حال، نقدها در مقابل ایدئالیسم ذاتیِ نظریۀ برخی از ساختارگرایان، و رهایی جست‌و‌جو برای علیت و عاملیت تاریخی محتاط بود؛ گفتن ندارد که فهم ناامیدی سیاسی، هنگامی که همان مفاهیمِ استثمار و ستم رها شدند، کاملاً واسازی شده است.(۴۲)

این مباحث (که در اینجا به‌صورت مفصل بررسی نمی‌شود) اشارت‌های مهمی دارد برای طریقی که ما مصاحبه‌هایمان را تفسیر می‌کنیم، با مسائل اخلاقیِ مصاحبۀ انباشته از قدرت مواجه می‌شویم و مفهوم تجربه را وارسی می‌کنیم. توجه تازه‌ به زبان و شیوه‌ای که جنسیت از طریق گفتمان‌های موجود ما شکل می‌گیرد، می‌تواند، همزمان با تحلیلی که ما از فرم و ساختار اساسی مصاحبه‌مان ارائه می‌کنیم، بینشی را عرضه کند. خواندن مصاحبه‌هایمان باید، در بسیاری از سطوح، ترغیبمان کند که به‌دنبال چیزی بیش از مضمون گفتمانی بگردیم و روابط چندگانۀ قدرتِ مبتنی بر سن، طبقه، نژاد، فرهنگ و همچنین جنسیت را کشف کنیم.

با این حال، نوشته‌های پساساختارگرایان در باب مسئلۀ اخلاقیِ ناظر به نابرابری ذاتیِ این روش‌شناسی، کمتر مفید است. همان‌طور که جودیت استیسی به‌طرز مجاب‌کننده‌ای استدلال می‌کند، استراتژی اخیر پرداختن به مسائل اخلاقی در مردم‌نگاری نابسنده است، چراکه نابرابری‌های قدرت را برجسته می‌کند؛ نابرابری‌هایی که ما می‌دانیم وجود دارند، اما هیچ راهی را برای بهتر‌کردن‌ آن‌ها پیشنهاد نمی‌کند. برای مثال، انسان‌شناسان پساساختارگرا، به‌جای پیشنهاد توصیف‌کردن روایت‌ها از طریق گفت‌و‌گوی «مشارکتی» و گفتمان چندپاره یا چندصدایی،(۴۳) فرایند «زنده‌کردن»[۷] [خاطرات] را، به‌عنوان بدیلی برای قدرت نویسندگی خودشان، پیشنهاد می‌کنند. اما، چنان‌که منتقدان می‌گویند، این ترفندها همچنین می‌توانند قدرت را بپوشانند و انکار کنند: این‌ها می‌توانند «خودبازتابی یا شاید دل‌مشغولی[۸] را در بر بگیرند، اما خودانتقادی را نه.(۴۴) امتیاز صرفاً با نتایج دیگر صداها یا با انکار نویسندگی و کنترل نهاییِ ما نفی نمی‌شود. راه‌حل‌هایی که قدرت را پنهان می‌کنند، به‌طور خاص، برای حرفۀ تاریخی مفید نیست؛ حرفه‌ای که همچنان نیازمند مواجهه و بحث از مسئلۀ قدرتِ نهفته در نوشته‌های تاریخی است.

در پایان، مسئلۀ نگران‌کننده و به‌ظاهر غیرقابل‌حل «تجربه» نیز وجود دارد. بررسی و ارزیابی مجدد تجربۀ زنان سنگ‌بنای تاریخ‌شفاهیِ فمنیستی است، اما تأکید فعلی بر تفاوت میان زنان (که بعضاً توسط نوشته‌های پساساختارگرایان ترغیب می‌شود) معضلی را پیش گذاشته که آیا ما می‌توانیم از تقسیمات نژادی و طبقاتی و جنسیتی تا تجربۀ زنان، گذشته یا حال، بنویسیم. در مورد تاریخ شفاهی، روث پیرسون اشاره می‌کند که ما باید «تا حد ممکن»، به گروه‌های ستمدیده‌ای که مطالعه می‌شوند، «نزدیک»، و ترجیحاً عضوی از آن شویم. اگر این‌گونه نیستیم، باید بر زمینۀ بیرونیِ زنان تمرکز کنیم اما از «فروتنیِ شناختی»[۹]، اجتناب ورزیم، و برای شناخت درونیت[۱۰] زنان جسارت داشته باشیم.(۴۵) این امر پرسش‌هایی نگران‌کننده برای من به وجود می‌آورد: دقیقاً چقدر باید به سوژه‌هایی که از آنان مصاحبه می‌گیریم، نزدیک شویم؟ از میان مرزهای جهت‌گیری جنسی، نژاد، قومیت، ناتوانی، طبقه و سن، ما می‌توانیم در دوتای آن‌ها موفق شویم وذهنیت را کشف کنیم؟ مرزها کجایند و تحت چه شرایطی می‌شود تغییر کنند؟ دوماً، سوا‌کردن زمینۀ بیرونی از زندگی‌های درونی بی‌نهایت دشوار است. آیا ادعای من، که بلند‌پروازی زنان به‌طرز اجتماعی ساخته شد، دقیقاً از فرض جسورانه دربارۀ رابطۀ میان  زمینه و زندگی درونی برنخاسته است؟  اگر از کوشش همدلانه برای برای پیوند دادن زندگی‌های درونی و بیرونی زنان سر باز زنیم، آیا نوشته‌های تاریخی خود را ضعیف نمی‌کنیم؟

همچنین، آیا خود تجربه سازه‌ای از روایت‌های موجود در فرهنگ ماست؟ مفهوم تجربه در تاریخ و نظریۀ فمنیستی مسائل خود را دارد؛ این مفهوم برای توجیه ذات‌گرایی و خلق «زن» یکدست، که وجودش معمایی است، به کار می‌رود.(۴۶) اما چیست تبعات نادیده‌گرفتن مفهومی که به زنان این مجال را می‌دهد تا «بر زندگی خودشان نامی بگذارند» و با ستمِ زیسته، که توسط زنان در گذشته فهم و احساس شد، ستیزه کنند و بنابراین مفهومی از امر واقع را اعتبار ببخشند؟

دل‌مشغولی‌های مرتبط در طول یک دهه، توسط لوئیز تیلی، به زبان آمدند: در نقدش از تاریخ شفاهی که با نظریۀ ادبی شکل گرفت و برای مطالعۀ ذهنیت به کار رفت، و در ضدیتش با تصدیقات تاریخ‌شفاهیِ ماتریالیستی که برای مطالعۀ روابط اجتماعی استفاده شد.(۴۸) اما آیا این دو هدف به‌آسانی می‌توانند از هم تفکیک شوند؟ آیا می‌شود مصاحبه با نگاه تیزبین ماتریالیستی و فمنیستی به زمینه تفسیر نشود و نیز تحت‌تأثیر بینش‌های پساساختارگرا به زبان نباشد؟ ساخت فرهنگی خاطره همواره نقطۀ ثقل تحقیق خواهد بود؛ ساختی که از درون چارچوبی از روابط و ضروریات اقتصادی و اجتماعی برمی‌خیزد. با آنکه بسیار مهم است که تحلیل کنیم چگونه افراد برای زندگی‌شان تبیینی برمی‌سازند، اما دست‌آخر، برای این ساخت‌ها، الگوها و ساختارها و دلایل نظام‌مندی وجود دارد که باید شناخته شوند تا علیت تاریخی فهم شود.(۴۹) دوگانگی‌های[۱۱] میان ذهنیت و روابط اجتماعی یا دوگانگی میان نسل «قدیمی‌تر» زنانی که تاریخ شفاهی انجام می‌دهند (کسانی که ظاهراً ساده‌لوحانه «صراحت و شفافیت»[۱۲] گزارش‌های مصاحبه‌شونده‌هایش را می‌پذیرند) و رویکرد «پیچیدۀ» جدیدی که متأثر از نظریه است(۵۰)  چه‌بسا موجه نباشد و، به‌طرز طعنه‌آمیزی، دقیقاً گونه‌ای از «سلسله‌مراتب مفهومی» پدید می‌آورد «که پساساختارگرایی بنا بود از آن مرکززادایی کند».(۵۱) […]

نتیجه

نتایج من نخست از موضع اخلاقی دنیس رایلی[۱۳]، برای پراکسیس فمنیستی، شکل گرفته که تأکید می‌کند باید ادعای سیاسی‌بودن تجربۀ سرکوب زنان را داشته باشیم،(۵۲) و دوم، با این اعتقاد شکل گرفته است که بصیرت‌های پساساختارگرا باید در زمینۀ ماتریالیستیِ فمنیستی قرار بگیرد. هرچند تأکید بر زبان و فرم روایی فهم ما از تاریخ شفاهی را بالا برده است، من نگران تأکید بیشتر بر فرم نسبت به متن[۱۴]هستم؛ نگران اصرار بیشتر بر واسازی روایت‌های فردی نسبت به تحلیل الگوهای اجتماعی هستم؛ و نگران به عهده‌نگرفتن وظیفه‌مان به‌عنوان مورخی که باید قصه‌های زنان را تفسیر و تحلیل کند، هستم. ما نمی‌خواهیم تماماً مفهوم تجربه را رها کرده، و به‌سوی تصورِ گذشتۀ سیاست‌زدایی‌شده و غیرقابل‌شناخت حرکت کنیم. ما نمی‌خواهیم به تاریخی برگردیم که روابط قدرت را بپوشاند یا صدای زنان را نادیده بینگارد. بدون قرار‌دادن روایت‌های شفاهی، به‌طرزی مستحکم، در زمینۀ مادی و اجتماعی‌شان، و جست‌و‌جوی تحلیل رابطۀ میان این دو، ممکن است بصیرت‌هایی که دربارۀ فرم روایی و بازنمایی [وجود دارد] با هرگونه نقد ستم و نابرابری نامرتبط باقی بماند.

 

محمد جمشیدی


[۱]. contingency

[۲]. variability

[۳]. fictionality

[۴]. Women’s Words

[۵]. deconstruction

[۶]. Writing Culture

[۷]. evoking

[۸]. preoccupation

[۹]. Epistimal humility’

[۱۰]. interiorality

[۱۱]. Polarities

[۱۲]. transparency

[۱۳]. Denise Riley

[۱۴]. context