کتاب (اینجا خط مقدم است) مجموعه گفتاری است از رونق تولید در دوران دفاع مقدس به روایت محمود زرگر که توسط یحیی نیازی به رشتۀ تحریر درآمده و همچنین انتشارات روایت فتح نیز آن را به چاپ رسانده است. این کتاب شامل چهار فصل به همراه مقدمه در ابتدا و نیز عکسهای قدیمی و یادگاری در انتها میباشد که در قالب ۲۴۰ صفحه جمعآوری شدهاست.
یکی از نکات خوب کتاب که نیاز دیدم در همینجا ذکر کنم، وجود تیترهای مختلف در دل هر فصل میباشد که توانسته به میزان خوبی موضوعات را از یکدیگر تمیز داده و به بیان آنها بپردازد.
روایت رونق تولید آنهم در زمان دفاع مقدس به خودی خود بسیار جذاب و خواندنی میباشد؛ حال که فردی پر تلاش و سختکوش، توام با ذهنی سازماندهی شده و مدیریتی قدرتمند به روایت آن پرداخته است، طبیعتاً به زیباییهای آن میافزاید.
دغدغهی جدی شخصیت اول داستان در آنزمان میشود تلاش برای مبارزه با بیکاری و رونقبخشیدن به تولید کشور، آنهم در زمانی که انقلاب نوپای اسلامی درگیر جنگی تمامعیار با چندین کشور دنیا به نمایندگی عراق و رژیم بعثی شده است.
راویِ اهلِ هفتکلِ داستان، در فصل اول با عنوان دومین شهر نفتی ایران، ضمن روایت زندگی خود و خانوادهاش به بیان توضیحات کاملی پیرامون این شهر در قبل و بعد از انقلاب اسلامی میپردازد.
در بخشی از این فصل میخوانیم: «یکبار که دبیر شیمی برگههای امتحان را آورده بود به بچههای کلاس گفت: «من دقت کردم به همۀ سوالاتی که شما جواب درست داده بودید. زرگر غلط جواب دادهبود ولی به سوالاتی که بقیه جواب نداده بودند او به خوبی جواب دادهبود …» حق با معلممان بود. … شاید دلیلش این بود که من پیچیده به مسائل نگاه میکردم».
در سال ۵۶ و پس از دوران سربازی، در شهر پونا (در کشور هند) مشغول به تحصیل بود که بهدلیل تمام شدن پول و افزون بر آن شروع جرقههای جدی شکلگیری انقلاب اسلامی در ایران، درس را نیمهتمام رها کرد و به کشورش بازگشت.
فصل دوم به دوران سخت سیل خوزستان و جهاد سازندگی و شکلگیری دغدغۀ اشتغالزایی محمود زرگر و نیز فعالیتهایی که این دوران انجام داده است مربوط میباشد.
یکی از تیترهای اینفصل طرحی نو، مبارزه با بیکاری است که به نامهنگاری او به استاندار وقت (سید محمد غرضی) و ارئۀ راهکاری برای حل مشکل بیکاری جوانان شهر برمیخوریم و تیتری دیگر با عنوان اولین روزنههای امید و تقدیر خوبی که برای روای داستان رقم میخورد. دعوت استانداری از او برای همکاری، ضمن توضیحات ایدۀ آموزش و نحوهی عملیاتی کردن آن و همچنین موضوع بودجه و بقیه موارد میباشد. این فصل نام روزهای پرماجرا را با خود یدک میکشد.
فصل سوم که نام شیپور جنگ به خود گرفته است به بیان اتفاقی که برای آقا محمود رقم خورد و پای او را درآستانۀ جنگ به شرکت کربن ایران باز میکند میپردازد. کمتر از دوهفته مانده به شروع جنگ، آقای زرگر به توصیۀ استانداری به شرکت میرود تا برای جلو بردن کارهای شرکت با مدیرعامل آن همکاری کند.
جنگ شروع میشود و راوی داستان راهی جبهه میگردد اما پس از بازگشت به منزل به او خبر میدهند که از طرف شرکت فراخوانده شده است و دست تقدیر، آیندهی دیگری را برای او رقم زده است.
«فردا صبح با رگههایی از نگرانی به شرکت رفتم. آنجا بود که فهمیدم قرار است مدیر عامل شرکت بشوم … بین عقل و دلم نزاعی سخت درجریان بود. عقل میگفت: «موفقیت در این شرکت درآن شرایط سخت و شکننده، ارزشش کمتر از حضور در خط مقدم و نبرد با دشمن بعثی نیست.» و انگار یک ندای درونی میگفت:«این راه تو را به سرمنزل مقصود نمیرساند».
در نهایت محمود زرگر تصمیم خود را مبنی بر مدیریت شرکت میگیرد.
در ادامهی اینفصل به ایدهها و کارهایی که شخص اول داستان در رابطه با شرکت و نحوهی ادارهی آن انجام میدهد پرداخته میشود.
به نظر بنده جذابترین فصل این کتاب فصل آخر آن میباشد که حقیقتاً مصداق بارز «وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا وَ …» میباشد.
اگر تلاش برای رشد نظام اسلامی و تحقق آرمانهایش، آنهم در چنان شرایط سختی را یکی از مصادیق تقوا بدانیم که قطعاً هم همینطور است، بهقدری خدا در آن بحبوحه جنگ به زیبایی و از جایی که گمانش را نمیکنند مدد(در آیه با نام رزق یاد شده) میرساند که به واقع طبق آیه باید عرض کنم که در محاسبات امثال من هیچوقت نمیگنجد.
مشکلات یکی از پس از دیگری بر سر شرکت فرود میآیند. اما در طرف دیگر قضیه روحیۀ جهادی آقای زرگر و دوستانش است که در همهی نبردها پیروز میدان است؛ چه زمانی که پیمانکاران برایشان مشکلات بهوجود میآورند و چه زمانی که چندبار آتشسوزی مکرر در کارخانه رخ میدهد و چه و چه.
در قسمتی از اینفصل که مربوط به بخش عملیات اتصال و راهاندازی طرح توسعه، پس از یک آتشسوزی ناشی از این عملیات و شروع مجدد می باشد، آقای زرگر روایت میکند: «خودم هم مطمئن نبودم که اینبار موفق میشویم یا نه؛ ولی هرچه بود باید کاری را که شروع کرده بودیم به سرانجام میرساندیم … دوباره محل اتصال آتشسوزی شد. کار برای بار دوم متوقف و عملیات بازسازی بهسرعت آغاز شد … به ساعات عصر نزدیک شده بودیم اما هیچکس به فکر تعطیلکردن عملیات اتصال و راهاندازی قسمت جدید نبود. هیچکدام از کارشناسها فکر نمیکردند که باید کار را طبق معمول و به علت پایان ساعت کار تعطیل کنند … از اینکه همکارانم در آنشرایط نفسگیر کنارم بودند و با جان و دل همراهی میکردند خیلی خوشحال و امیدوار بودم. با اینهمه وقتی دیدم کارکنانِ درگیر عملیات نصب، خیلی خستهاند اما به روی خودشان نمیآورند به همه اعلام کردم کار را متوقف کنند، دو روز به مرخصی تشویقی بروند … صبح روز بعد همان اول وقت دیدم همۀ کارکنان درگیر در راهاندازی طرح توسعه با روحیۀ خوب به محل کارشان آمده و آمادۀ اتصال سامانۀ طرح توسعه با سامانۀ قبلی هستند. با اینکه دیروز گفتهبودم: «میتوانید فردا هم نیایید!» اما آنها صبح اول وقت با انرژی مثبت آمدهبودند تا … »
این فصل رونق تولید نام دارد.
در زمان خواندن این کتاب خصوصاً فصل پایانی، عبارت «آتش به اختیار» رهبری مدام در ذهنم مرور میشد.
در پایان لازم میدانم نظرم در رابطه با کتاب را به اطلاع خوانندگان محترم برسانم:
۱-به نظرم نام کتاب بسیار زیبا و با ظرافت لازم انتخاب شده و همچنین تصویر جلد آن نیز کلیات موضوع را به تصویر کشیده است.
۲- هرچند کتاب از ۴ فصل تشکیل شده اما اگر فهرستی در ابتدای آن وجود داشت خالی از لطف نبود.
۳- شاید جا داشت بعضی از تیترهایی که در داخل هر فصل وجود دارد، از دقت بیشتری برای بیان کلی و دقیقتر موضوع بهره میبرد.
۴- در قسمتهایی بیان جزئی مسائل نظیر بیان ریزبینانه زندگی محمود زرگر و… ممکن است خواننده را کمی خسته کند.
۵- قطعاً بهترین دیدگاهی که پس از خواندن این کتاب میتواند به خواننده القا شود، تلاش و کوشش مجدانه و مجاهدانه در هر شرایطی برای انقلاب و کار برای خداست که بهخوبی در این کتاب روایت شد.
به امید گوشه چشمی از حضـرت مـادر (سلام الله علیها)
ابوالفضل اناری
ثبت ديدگاه