لوئیسا پاسرینی استاد تاریخ دانشگاه اروپاییِ فلورانس است. این متن، صفحات ۸۴ تا ۹۲ از شمارۀ هشتم مجلۀ هیستوری ورکشاپ (۱۹۷۹) استخراج شده است.

تاریخ شفاهی تا همین اواخر درگیر دو نزاع بزرگ با سنت رسمی تاریخ‌نگاری بوده است. عرصۀ نخست، کشمکشی بود برای تضمین اعتبار منابع شفاهی برای تاریخ اروپا و اعطای اهمیتی به منابع شفاهی، هم‌ردیفِ منابع دیگر. از دستاوردهای این جبهه می‌توان به مسئولیتِ نقد دیگر منابع اشاره کرد، و ناگفته پیداست که مجموعه‌ای از آثار تاریخ شفاهی دست‌کم ارزش هم‌تراز منابع شفاهی با دیگر منابع را اثبات کرده‌اند. عرصۀ دوم، تلاش برای گسترش افق‌های پژوهش تاریخی است، چه در معنای پوشش حوزه‌های تازه‌ای واقعیت (از قبیل زندگی روزمره و تجارب اقشار اجتماعی فرودست و سرکوب‌شده) و چه در پژواک و شفاف‌سازی اهداف سیاسی و مقاصد نوشته‌های تاریخی. این نزاع‌ها تاکنون مطلقاً فاتحی نداشته است و تا جایی خواهند پایید که تکلیفشان در ابتکارات فعلی رو‌به‌رشد روشن شود. با وجود این، در این دو عرصه، سمت‌و‌سوی پژوهش تاریخیِ شفاهیْ معلوم است و مناقشه به‌خوبی پیش رفته است.

 رشد تاریخ شفاهی و آگاهی ما از کاستی‌های آن، ما را ناگزیرمی‌کند که زیر بار بازتعریف اهداف آن برویم. به نظر من، یکی از مهم‌ترین کاستی‌های تاریخ شفاهی گرایش به تغییر شکل تاریخ‌نگاری به شکلی از پوپولیسم است؛ یعنی جایگزینی اصول اساسیِ پژوهشیِ معین با دمکراتیزاسیون سطحی و جایگزینی ذهنی بدون پیش‌داوری با عوام‌فریبی. چنین رویکردی تاریخ شفاهی را در معرض این خطر قرار می‌دهد که صرفاً به نوعی گتو[۱] تبدیل شود، جایی که سرکوب‌شدگان بالاخره مجال سخن می‌یابند. به‌علاوه، برای مقابله‌ با گرایشی که به‌سمت پوپولیسم ازخودراضی (و توصیف ساده‌ای که می‌رود تا ذاتی آن شود) حرکت می‌کند، باید شیوه‌هایی را به وجود آورد که به دو نیازِ درهم‌تنیده وقع بنهد. نخست، ما تا بدین جا عمدتاً از کاربست منابع شفاهیِ مبتنی بر امر واقع بهره برده‌ایم؛ و به‌طور خاص، با حوزه‌هایی چون شیوه‌های کار، روابط میان والدین و فرزندان و تجربهٔ زندگی اجتماعی. در حقیقت این نوع استفاده چندان متفاوت از همان استفادۀ متعارفی نیست که از اکثر منابع دیگر می‌شود. این کافی نیست. نمی‌توانیم بینش دربارۀ ویژگی منحصربه‌فرد مطالب شفاهی را کنار بگذاریم، و باید رویکردهای مفهومی‌ای را بسط دهیم (و در حقیقت روی گونه‌ای از تحلیل پافشاری کنیم) که موفق به استخراج تمام دلالت‌های آن شوند. مهم‌تر از همه، نباید این را نادیده بگیریم که مادهٔ خام تاریخ شفاهی، نه‌تنها گزاره‌های واقعی را دربرمی‌گیرد، که آشکارا یک تجلی و بازنمایی از فرهنگ است. و از این رو، نه‌تنها روایت‌های ادبی، که ابعاد حافظه و ایدئولوژی و نیمه‌خودآگاه[۲] را نیز شامل می‌شود.

ملاحظهٔ دوم این است که گویی تاکنون نقد ما از برداشت پوزیتویستی و تاریخ‌گرایانه از تاریخ (یا دست‌کم پس‌ماندهٔ آن، چنانکه در برداشت‌های سوگیرانۀ متنوعی بازنمایی شده‌اند) نقدی بیرونی بوده است. یعنی ما تاریخ شفاهی را در کنار سنت متعارف تاریخ‌نگاری اروپا قرار دادیم. با این حال، این نقد ضرورتاً باید محتوای مقولات تاریخ‌نگاری متعارف اروپایی و استفاده از منابعی را که این سنت از آن بهره می‌برد، به پرسش بکشد. تاریخ‌گرایی، که از سنت پوزیتیویسم الهام گرفته است، خوشحال از این بود که مقولات تفسیری‌اش را از علوم اجتماعی وام گرفته است، که عمدتاً از باور توهمی به «بازتولید» خودِ جامعه نشأت گرفته بود. جامعه فقط به‌عنوان مجموعه‌ای از واقعیت‌های داده‌شده  پنداشته می‌شد که باید کشف و توصیف می‌شدند؛ حتی اگر سازه‌های سوگیرانۀ غیرمادی‌ای چون قوانین اخلاقی و باورهای مذهبی باشند. در استفاده از این چارچوب، مورخان با منابعْ به‌مانند پاره‌هایی برخورد می‌کنند که از طریق آن ممکن است گذشته «چنانکه واقعاً بوده» بازسازی شود.

به نظر من، در جست‌وجو برای حل‌و‌فصل مسائل مزبور، این امر عمیقاً سازنده است  که فرض کنیم منابع شفاهی به فضایی ارجاع دارند و از قلمرو می‌آیند که من آن را سوبژکتیویته[۳] می‌نامم. از این طریق، می‌خواهم به محدوده‌ای از فعالیت نمادین اشاره کنم که جنبه‌های شناختی و فرهنگی و روان‌شناختی را در بر می‌گیرد. اصطلاحاتی که برای تعریف هرچه دقیق‌تر این قلمرو به کار می‌روند، عمدتاً آشفته و مبهم‌اند. دلیل این امر معانی هم‌پوشان و تفاوت‌های ظریف در تأکیداتی است که به مفهوم‌پردازی‌های متعارف آن‌ها از قبیل توانایی ذهنی[۴]، ایدئولوژی، فرهنگ، جهان‌بینی (Weltanschauung) و آگاهی ضمیمه می‌شود. سوبژکتیویته، در قیاس با مفاهیم مزبور، این مزیت را دارد که اصطلاحی است واجد انعطاف کافی برای دربر گرفتن هر دو وجهِ خودانگیختۀ وجود ذهنی، که در نگرش و رفتار و زبان گنجانده و بازنمایی می‌شوند، و همچنین صورت‌های دیگر آگاهی از قبیل حس هویت، آگاهی از خویش و صورت‌های اندیشیده‌ترِ کنش فکری.

این دل‌مشغولی‌ها ابتدا در تأملات نظری بر انقلاب‌های اجتماعی و سیاسی در دهۀ ۱۹۲۰ پدید آمد (به‌خصوص در کارهای لوکاچ و کورش) اما گسترش کامل و هماهنگ آن در دوران بین دو جنگ ایجاد شد. ازهم‌گسیختگی جنبش‌های کارگری و شکست آنان برای تحقق آزادی ذهنی در حکومت فاشیست (به‌خصوص در کشورهایی که آنان به‌طور رسمی قدرت را به دست گرفته بودند) مؤلفه‌های دراماتیکی را شکل داد. در همین دوره، مشخصاً در دههٔ ۱۹۳۰ تغییرات دیگری نیز آغاز شد. مانند گرایش روبه‌رشد به عوامل اقتصادی و سیاسی‌ای که در زندگی روزمرۀ افراد مداخله می‌کنند و ما را بر آن می‌دارد که [مسئله] را دوباره صورت‌بندی کنیم. در دهۀ ۱۹۶۰ این مسائل کم‌وبیش آشکار شد و از طریق جنبش‌های اجتماعی مختلف در کانون توجه ما قرار گرفت؛ جوانان، جنبش زنان و اقلیت‌های قومی و زبانی هریک به‌طریق گوناگونی مسئلۀ آزادی در حوزۀ شخصی و ذهنی را برجسته کردند؛ برخی حتی به کنش سیاسی متوسل شدند. فرایندهای مختلف تاریخی، که رشته‌های فکریِ روبه‌رشدی مانند روان‌شناسی را نیز شامل می‌شود، این جنبه از مسئله را به دل‌مشغولی‌های امروز ما مرتبط‌تر کرده‌اند. یعنی: تا چه حد و چگونه اعمال زور[۵] در حوزۀ ذهنیت شکل می‌گیرد؟ حتی اگر بپذیریم که اعمال زور یک مبنای مادی دارد، همچنان این پرسش باقی است: چه چیز باعث می‌شود که ستم‌دیدگان ظلم خود را به‌لحاظ فرهنگی و روان‌شناختی بپذیرند و حتی آن را ستایش کنند و [پذیرش آن را] بر نزاع برای تغییر ترجیح دهند؟

وقایع سال ۱۹۶۸ سبب شد تا این مسائل بیشتر مورد توجه و در معرض دید قرار بگیرد. بدیهی بود تحلیل‌های گذشته که دل‌مشغول مقوله‌بندی و رهایی آگاهی بود، با احترام به تاریخ جنبش کارگران در بین‌الملل سوم[۶]، نابسنده بوده است: در واقع آن‌ها نتوانستند تحولات ساختاری که برای برآورده‌ساختن نیازهای کارگران رخ داده بود و همچنین روابط بین فرد و قدرت را مورد بررسی قرار دهند(۴). سرنخ‌هایی که به‌وسیلۀ تاریخ شفاهی، و گاه به‌صورت شهودی، از واقعیت اجتماعی بدست می‌آوریم، اکنون باید گردآوری[۷]، دستچین، مرتب، و از ابهام خارج شوند. من، به‌راستی، این را یک مسئلۀ فوریِ سیاسی می‌دانم، مثل مواجهۀ ما با موقعیت‌هایی که درک نظریِ کمی از آن داریم و عمل ما در آن موقعیت مثل دست‌کاری اطلاعات و یا احساسات یک طبقۀ خاص است؛ مانند جوانی که از بی‌تفاوتی به خشونت و تروریسم می‌گراید. امیدوارم که در بررسی این سؤالات مورخان اجتماعی این نکته را در نظر بگیرند که واقعیت ذهنی[۸] تاریخ خاص خود را دارد و رابطه‌ای چندجانبه با قدرت نهادینه‌[۹] دارد.

هدفم در مقالۀ پیشِ رو این است که با تکیه بر مجموعه‌ای از منابع شفاهی، در بحث جنجال‌برانگیزِ نگرش طبقۀ کارگر درخصوص فاشیسم، سهم و مشارکتی داشته باشم. این مسئله، چنان‌که خواهم گفت، آشکارگیِ واقعیت ذهنی‌ای را نشان می‌دهد که این امکان را در اختیار ما می‌گذارد تا تاریخ را از جنبه‌ای تازه بنویسیم، چیزی که تاریخ‌نگاران سنتی از آن غافل بوده‌اند. این سنت از تمرکز دقیق برای گرد‌آوری حقایق و شکست خود در عیان‌کردن ماهیت سیاسی همه نوشته‌های تاریخی پرهیز می‌کند، در‌حالی‌که در مفهوم سابجکتیویتی ابزاری ویژه برای تحلیل تاریخ اجتماعی نهفته است. […]

مهدی خلیلی


.[۱]  ghetto: گتو به‌طور عام به محل سکونت اقلیت‌ها و به‌طور خاص به محله‌هایی گفته می‌شد که یهودیان در آن می‌زیستند. برخی حکومت‌ها یهودیان را، که در اقلیت بودند، در مناطقی بسته و جدا از دیگران سکونت می‌دادند. منظور نویسنده از به‌کار‌بردن این استعاره ایزوله‌شدن و محدود‌شدن تاریخ شفاهی است [مترجم].

[۲]. Subconscious

[۳]. subjectivity

[۴]. mentality

[۵] coercion

[۶] Third International

[۷] harvest

[۸] subjective reality

[۹] institutional power